محمد مختاری

محمد مختاری’s Followers (86)

member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo

محمد مختاری


Born
in Mashhad, Iran
April 21, 1943

Died
December 03, 1999

Website


محمد مختاری در روز ۱ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد و در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ خورشیدی در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای ترور شد. وی از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان معاصر ایران بود. وی چندین سال در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیأت دبیران آن بود. او در پاییز ۱۳۷۷ ترور شد. ترور او، محمدجعفر پوینده، داریوش فروهر و پروانه اسکندری به قتلهای زنجیره‌ای معروف شد و مقامات وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در بیانیه‌ای اعتراف کردند که این قتل‌ها به دست عوامل این وزارتخانه صورت گرفته‌است. مختاری آثاری در بررسی آثار شاعران معاصر از جمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی دارد. از مختاری دو فرزند به نام‌های سیاوش و سهراب به جا مانده است که حاصل ازدواج وی با مریم حسین‌زاده است

Average rating: 3.97 · 748 ratings · 110 reviews · 20 distinct worksSimilar authors
تمرین مدارا: بیست مقاله در ...

4.24 avg rating — 97 ratings — published 1988 — 3 editions
Rate this book
Clear rating
زاده اضطراب جهان: ۱۵۰ شعر ا...

3.95 avg rating — 99 ratings — published 1993 — 3 editions
Rate this book
Clear rating
آرایش درونی

4.04 avg rating — 78 ratings — published 1999
Rate this book
Clear rating
مجموعه اشعار محمد مختاری

4.17 avg rating — 66 ratings — published 2016
Rate this book
Clear rating
بر شانه فلات

4.03 avg rating — 64 ratings — published 1977
Rate this book
Clear rating
منظومه‌ی ایرانی - یک منظومه...

4.08 avg rating — 62 ratings
Rate this book
Clear rating
انسان در شعر معاصر

4.09 avg rating — 58 ratings2 editions
Rate this book
Clear rating
هفتاد سال عاشقانه

4.07 avg rating — 56 ratings — published 2015 — 3 editions
Rate this book
Clear rating
اسطوره‌ی زال

3.57 avg rating — 37 ratings — published 1990 — 4 editions
Rate this book
Clear rating
چشم مرکب

4.32 avg rating — 19 ratings — published 1999
Rate this book
Clear rating
More books by محمد مختاری…
Quotes by محمد مختاری  (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)

“من البته دلم می خواهد میهنم را تخیل کنم. خوب هم تخیل کنم. دلم می خواهد رویاهای مردم را بفهمم. اما این تناقض و تلخکامی جلو همه چیز را می گیرد. هم تخیل آدم ها را له می کند، هم رویاهای آدم ها را در چنبره ی این بی خوابی ها فرو می شکند. عرصه ها تنگ می شود. روزمره گی حتی امکان شفقت را هم از مردم می گیرد. مجال خیال را از بین می برد. زندگی کم کم به کمبود تخیل و شفقت دچار می شود. در نتیجه حرفش بیشتر از خودش است. پس مرگ چهره ی مسلط تری پیدا می کند.”
محمد مختاری

“وقتی زمان تراکم اندوهی است
و لحظه لحظه گلویت را می فشارد
وقتی که چشمهایت در گودنای حفره رخسارت تاب می خورد.
آه
این آدمی چگونه جهان را به دوزخی تبدیل می کند
از یاد می برم تمام شعرهای عالم را
و از گلویم آوایی چون دود برمی آید.
با وسعت کویر نگاهم رها شده ست
و مثل ماسه تنت را می بینم
که آرام و ذره ذره می کاهد و به باد می رود.
از سایه ات که در نفس نور می جنبد
آوای استخوان هایت در چارسوی عالم می پیچد
و سرنوشت ات
از سرزمین خسته ات آن سوتر
بر نیمی از تمام زمین خانه می کند.
این سرنوشت کیست
وز سینه کدام جهنم وزیده است؟
از هر طرف که میروی
آشفته بازمی آیی
و خویشتن را در می یابی.
مائیم و این زمانه
و دیگر کجای عالم را باید شکافت؟
داننده ای نبود و گشاینده ای نبود
جز دست هایت از همه آفتاب
بر رازهای دایمی ات
تابنده ای نبود.
تاریک مانده است زمانت
و اندیشه ات به دایره بام و شام
درمانده است و راه به جایی نمی برد.”
محمد مختاری, قصیده‌های هاویه

“همزاد چشمهای توام در بازتاب آشوب
که پس زده است پشت دری های قدیمی را و نگران است.
آرامشی نمانده که بر راه شیری بگشاید.
و روشنای بی تردیدت
از سرنوشتم اندوهگین می گردد.
دنیا اگر به شیوه چشم تو بود
پهلو نمی گرفت بدین اضطراب...
از پرده ها فرود می آید ماه
وز شاخه های بید می آویزد
و لای سنگ و بوته و خاکستر
از باد
آرامش زمین را سراغ می گیرد.
شاید صدای گنجشکی از شاخه سپیده نیاید.
شاید که بامداد خو کرده است با خاموشی.
چشمان بسته ات را اما می شناسم
و زیر پلکهایت
بیداری من است که بی تابم می کند...”
محمد مختاری, سحابی خاکستری