Sufism inspired writings of Persian poet and mystic Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi; these writings express the longing of the soul for union with the divine.
Jalāl ad-Dīn Muhammad Rūmī - also known as Jalāl ad-Dīn Muhammad Balkhī, Mevlânâ/Mawlānā (مولانا, "our master"), Mevlevî/Mawlawī (مولوی, "my master") and more popularly simply as Rumi - was a 13th-century Persian poet, jurist, Islamic scholar, theologian and Sufi mystic who lived in Konya, a city of Ottoman Empire (Today's Turkey). His poems have been widely translated into many of the world's languages, and he has been described as the most popular poet and the best-selling poet in the United States.
His poetry has influenced Persian literature, but also Turkish, Ottoman Turkish, Azerbaijani, Punjabi, Hindi, and Urdu, as well as the literature of some other Turkic, Iranian, and Indo-Aryan languages including Chagatai, Pashto, and Bengali.
Due to quarrels between different dynasties in Khorāṣān, opposition to the Khwarizmid Shahs who were considered devious by his father, Bahā ud-Dīn Wālad or fear of the impending Mongol cataclysm, his father decided to migrate westwards, eventually settling in the Anatolian city Konya, where he lived most of his life, composed one of the crowning glories of Persian literature, and profoundly affected the culture of the area.
When his father died, Rumi, aged 25, inherited his position as the head of an Islamic school. One of Baha' ud-Din's students, Sayyed Burhan ud-Din Muhaqqiq Termazi, continued to train Rumi in the Shariah as well as the Tariqa, especially that of Rumi's father. For nine years, Rumi practised Sufism as a disciple of Burhan ud-Din until the latter died in 1240 or 1241. Rumi's public life then began: he became an Islamic Jurist, issuing fatwas and giving sermons in the mosques of Konya. He also served as a Molvi (Islamic teacher) and taught his adherents in the madrassa. During this period, Rumi also travelled to Damascus and is said to have spent four years there.
It was his meeting with the dervish Shams-e Tabrizi on 15 November 1244 that completely changed his life. From an accomplished teacher and jurist, Rumi was transformed into an ascetic.
On the night of 5 December 1248, as Rumi and Shams were talking, Shams was called to the back door. He went out, never to be seen again. Rumi's love for, and his bereavement at the death of, Shams found their expression in an outpouring of lyric poems, Divan-e Shams-e Tabrizi. He himself went out searching for Shams and journeyed again to Damascus.
Rumi found another companion in Salaḥ ud-Din-e Zarkub, a goldsmith. After Salah ud-Din's death, Rumi's scribe and favourite student, Hussam-e Chalabi, assumed the role of Rumi's companion. Hussam implored Rumi to write more. Rumi spent the next 12 years of his life in Anatolia dictating the six volumes of this masterwork, the Masnavi, to Hussam.
In December 1273, Rumi fell ill and died on the 17th of December in Konya.
من مست و تو ديوانه مارا كه برد خانه صد بار ترا گفتم كم خور دو سه پيمانه در شهر يكي كس را هشيار نمي بينم هر يك بتر از ديگر شوريده و ديوانه جانا به خرابات ا تا لذت جان بيني جان را چه خوشي باشد بي صحبت جانانه؟ هر گوشه يكي مستي دستي زده بر دستي وان ساقي هر هستي با ساغر شاهانه تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي زين وقت به هشياران مسپار يكي دانه اي لولي بربط زن تو مست تري يا من اي پيش چو تو مستي افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستيم به پيش امد در هر نظرش مضمر صد گلشن و كاشانه چون كشتي بي لنگر كژ مي شد و مژ مي شد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم : زكجايي تو؟ تسخر زد و گفت : اي جان نيميم ز تركستان نيميم ز فرغانه نيميم ز اب و گل نيميم زجان و دل نيميم لب دريا نيمي همه در دانه من بي دل و دستارم در خانه ي خمارم يك سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه؟ شمس الاحق تبريزي از خلق چه پرهيزي؟ اكنون كه در افكندي صد فتنه ي فتانه…
دوستانِ گرانقدر، در این ریویو تصمیم گرفتم تا با سبکی که اشعارِ شاعران ایرانی را همیشه گلچین میکنم، دیوانِ شمس را نیز برایِ دوستدارانِ «مولانا» گلچین کنم.. در زیر به انتخاب ابیاتی از میانِ غزلیات، رباعیات و ترجیعاتِ این دیوان را برایِ شما ادب دوستانِ گرامی مینویسم ------------------------------------ من از کجا، پند از کجا؟ باده بگردان ساقیا آن جامِ جان افزای را بر ریز بر جان، ساقیا برخیز ای ساقی بیا، اِی دشمن شرم و حیا تا بختِ ما خندان شود، پیش آی خندان ساقیا ********************** ای که به هنگامِ درد، راحتِ جانی مرا وی که به تلخیِ فقر، گنجِ روانی مرا عمرِ ابد پیشِ من، هست زمانِ وصال زانکِ نگنجد درو هیچ زمانی مرا ********************** در هوایت بی قرارم روز و شب سر زِ پایت بر ندارم روز و شب زان شبی که وعده کردی روزِ وصل روز و شب را میشُمارم روز و شب ********************** دو چشمِ آهوانش، شیر گیرست کزو بر من روان بارانِ تیرست چو زلفِ درهمش، درهم از آنم که بویِ او بِه از مشک و عبیرست ********************** بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قندِ فراوانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست جعدِ یار رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست ********************** گر جانِ عاشق دَم زند، آتش در این عالم زند وین عالمِ بی اصل را چون ذره ها برهم زند بشکافد آن دم آسمان، نی کون ماند نی مکان شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند ********************** بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود داغِ تو دارد این دلم، جایِ دگر نمیشود گر تو نباشی یارِ من، گشت خراب کارِ من مونس و غمگسارِ من، بی تو به سر نمیشود ********************** اگر عالم همه پُر خار باشد دلِ عاشق همه گلزار باشد سوارِ عشق شو وز ره میندیش که اسبِ عشق بَس رهوار باشد ********************** بر سرِ آتشِ تو سوختم و دود نکرد آب بر آتشِ تو ریختم و سود نکرد آزمودم دلِ خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصلِ تو خشنود نکرد ********************** همه صیدها بکردی، هله، میر! بارِ دیگر سگِ خویش را رها کن که کند شکارِ دیگر خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الّا هوسِ قمارِ دیگر ********************** مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاینده شدم گفت که دیوانه نهای، لایقِ این خانه نهای رفتم دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم ********************** تیز دَوَم تیز دَوَم تا به سواران برسم نیست شَوَم نیست شَوَم تا برِ جانان برسم هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوا من همگی درد شوم تا که به درمان برسم ********************** ای عشق که کردستی تو زیر و زبَر خوابم تا غرقه شدَست از تو در خونِ جگر خوابم چون شب بشود تاری با این همه بیداری با عشق همی گویم، کای عشق ببر خوابم ********************** بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم با چشمِ تو میگویم من مست چنین خواهم آن یارِ نکویِ من، بگرفت گلویِ من گفتا که چه میخواهی؟ گفتم که همین خواهم ********************** بیایید بیایید به گلزار بگردیم بر این نقطهٔ اقبال چو پرگار بگردیم چو ما بی سر و پاییم، چو ذراتِ هواییم بر آن نادره خورشید، قمروار بگردیم ********************** بیا تا قدرِ یکدیگر بدانیم که تا ناگه زِ یکدیگر نمانیم غرضها تیره دارد دوستی را غرضها را چرا از دل نرانیم ********************** شرابِ شیرهٔ انگور خواهم حریفِ سرخوشِ مخمور خواهم اگر چشم و دلم غیرِ تو بیند در آن دم چشمها را کور خواهم ********************** رویِ تو چو نوبهار دیدم گُل را زِ تو شرمسار دیدم تا در دلِ من قرار کردی دل را زِ تو بیقرار دیدم ********************** ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از رویِ نگارینش نگارستان کنیم او به آزارِ دلِ ما هرچه خواهد آن کند ما به فرمانِ دلِ او هرچه گوید آن کنیم ********************** به خدا کز غمِ عشقت، نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان، نستیزم نستیزم سحرم رویِ چو ماهت، شبِ من زلفِ سیاهت به خدا بی رُخ و زلفت، نه بخسبم نه بخیزم ********************** روزِ شادیست، بیا تا همگان یار شویم دست با هم بدهیم و برِ دلدار شویم روزِ آنست که در باغ، بُتان خیمه زنند ما به نظّارهٔ ایشان، سویِ گلزار شویم ********************** من اگر نالم، اگر عذر آرم پنبه در گوش کند دلدارم دارویِ دردِ دلم، دردِ وِی است دل به دردش زِ چه رو نسپارم؟ ********************** گفتم که عهد بستم وز عهدِ بد برستم گفتا چگونه بندی، چیزی که من شکستم؟ ای حلقههایِ زلفش پیچیده گردِ حلقم افغان زِ چشم مستش، کان مست کرد مستم ********************** صد بار مُردم ای جان، وین را بیازمودم چون بویِ تو بیامد دیدم که زنده بودم صد بار جان بدادم وز پای درفِتادم بارِ دگر بزادم چون بانگِ تو شنودم ********************** ای توبهام شکسته از تو کجا گریزم؟ ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم؟ دل بود از تو جَسته، جان بود از تو رَسته جان نیز گشت خَسته، از تو کجا گریزم؟ ********************** خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم به خوابِ دوش که را دیدهام، نمیدانم زِ خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم ولی زِ چشمِ جهان همچو روح پنهانم ********************** خیز تا فتنه ای برانگیزیم یک زمان از زمانه بگریزیم غمِ بیهوده در جهان نخوریم مِیِ آسوده در قدح ریزیم ********************** دزدیده چون جان میروی اندر میانِ جانِ من سروِ خرامانِ منی ای رونقِ بُستانِ من چون میروی بی من مرو، ای جانِ جان بی تن مرو وز چشمِ من بیرون مشو، اِی شعلهٔ تابانِ من ********************** بویی همی آید مرا، مانا که باشد یارِ من بر یادِ من پیمود مِی، آن باوفا خمارِ من صبر از دلِ من بُردهای، مست و خرابم کردهای کو علمِ من، کو حلمِ من، کو عقلِ زیرکسارِ من؟ ********************** قصدِ جفاها نکنی، ور بکنی با دلِ من وا دلِ من، وا دلِ من، وا دلِ من، وا دلِ من سوخته و لاغرِ تو، در طلبِ گوهرِ تو آمده و خیمه زده بر لبِ دریا دلِ من ********************** سیر نمیشوم زِ تو، ای مهِ جان فزایِ من جور مکن جفا مکن، نیست جفا سزایِ من آمد دِی خیالِ تو، گفت مرا که غم مخور گفتم غم نمیخورم، ای غمِ تو دوایِ من ********************** باز نگار میکشد چون شتران مهارِ من یارکُشیست کارِ او، بارکَشیست کارِ من نرگس او زِ خونِ من چون شِکنَد خِمارِ خود صبر و قرارِ او برد صبر من و قرارِ من ********************** رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن ********************** با من صنما، دل یک دله کن گر سر ننهم، آنگه گِله کن ای مطربِ دل، زان نغمهٔ خوش این مغزِ مرا پُر مشغله کن ********************** باز رسید آن بتِ زیبایِ من خرّمیِ این دم و فردایِ من گر نزند او درِ من، دردِ من ور نکند یادِ من او، وایِ من ********************** ای عاشقان، ای عاشقان، آنکس که بیند رویِ او شوریده گردد عقلِ او، آشفته گردد خویِ او این عشق شد مهمانِ من، زخمی بزد بر جانِ من صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازویِ او ********************** حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو و اندر دلِ آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو باید که جمله جان شوی تا لایقِ جانان شوی گر سویِ مستان میروی مستانه شو، مستانه شو ********************** سخت خوش است چشمِ تو وآن رخِ گلفشانِ تو دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو به جانِ تو بویِ کباب میزند از دلِ پُر فغانِ من بویِ شراب میزند از دم و از فغانِ تو ********************** سنگ شکاف میکند در هوسِ لقایِ تو جان پر و بال میزند در طربِ هوایِ تو چیست غذایِ عشقِ تو؟ این جگرِ کبابِ من چیست دلِ خرابِ من؟ کارگهِ وفایِ تو ********************** نمیگفتی مرا روزی که ما را یارِ غاری تو؟ درونِ باغِ عشقِ ما، درختِ پایداری تو؟ چه فتوا داد عشقِ تو، به خونِ من، نمیدانم چه جوهر دار تیغی تو! چه سنگین دل نگاری تو ********************** آن دلبرِ عیّارِ جگرخوارهٔ ما کو؟ آن خسروِ شیرینِ شکرپارهٔ ما کو؟ از فُرقتِ آن دلبر، دردیست درین دل آن دارویِ درد و آن چارهٔ ما کو؟ ********************** به پیشت نامِ جان گویم!؟ زِهی رو حدیثِ گلسِتان گویم!؟ زِهی رو حدیثت در دهانِ جان نگنجد حدیثت از زبان گویم!؟ زِهی رو ********************** گر رَوَد دیده و عقل و خرد و جان، تو مَرو که مرا دیدنِ تو بهتر ازیشان، تو مَرو هست طومارِ دلِ من به درازایِ ابد بر نوشته زِ سرش تا سویِ پایان: تو مَرو ********************** من غلامِ قمرم، غیرِ قمر هیچ مگو پیشِ من جُز سخنِ شمع و شکر، هیچ مگو قمری، جان صفتی، در رهِ دل پیدا شد در رهِ دل چه لطیفست سفر، هیچ مگو ********************** باز تُرُش شدی، مگر یارِ دگر گزیدهای؟ دستِ جفا گشادهای، پایِ وفا کشیدهای عقل کجا که من کنون چارهٔ کارِ خود کنم؟ عقل برفت یاوه شد، تا تو به من رسیدهای ********************** جانا به غریبستان چندین به چه میمانی؟ بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانی؟ صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی ********************** ای یار غلط کردی با یارِ دگر رفتی از کارِ خود افتادی، در کارِ دگر رفتی صد بار فسون کردم، خار از تو بُرون کردم گلزار ندانستی، در خارِ دگر رفتی ********************** خوشی آخر؟ بگو ای یار چونی؟ از این ایامِ ناهموار، چونی؟ منم بیمار و تو ما را طبیبی بپرس آخر که ای بیمار چونی؟ ********************** منم که کار ندارم به غیرِ بیکاری دلم زِ کارِ زمانه گرفت بیزاری به یادِ عشق شبِ تیره را به روز آور چو عشق یاد بُوَد شب کجا بُوَد تاری؟ ********************** بیا بیا که شدم در غمِ تو سودایی درآ درآ که به جان آمدم زِ تنهایی نفس نفس زدهام نالهها زِ فُرقتِ تو زمان زمان شدهام بی رخِ تو سودایی ********************** بداد پندم استادِ عشق زِ استادی که هین، بترس زِ هر کس که دل بدو دادی چو چشمِ مستِ کسی کرد حلقه در گوشت زِ گوش پنبه برون کن، مجوی آزادی ********************** طوافِ کعبهٔ دل کن، اگر دلی داری دلست کعبهٔ معنی، تو گِل چه پنداری؟ هزار بار پیاده طوافِ کعبه کنی قبولِ حق نشود گر دلی بیازاری ********************** به دستِ هجرِ تو زارم تو نیز میدانی طمع به وصلِ تو دارم، تو نیز میدانی چو در دل آمد عشقِ تو و قرار گرفت نماند صبر و قرارم، تو نیز میدانی ********************** مست و خوشی، باده کجا خوردهای؟ این مه نو چیست که آوردهای؟ میکندت لابه و دریوزه جان جان ببر آنجا که دلم بردهای ********************** آنچه دیدی تو زِ دردِ دلم افزود، بیا ای صنم زود بیا، زود بیا، زود بیا غرض از هجر گرت شادیِ دشمن بودست دشمنم شاد شد و سخت بیاسود بیا ********************** عشقست زِ هرچه آن نشاید مانع گر عشق نبودی، ننمودی صانع دانی که حروفِ عشق را معنی چیست؟ عین عابد و شین شاکر و قافست قانع ********************** عاشق همه سال، مست و رسوا بادا دیوانه و شوریده و شیدا بادا با هشیاری، غصهٔ هرچیز خوریم چون مست شدیم، هرچه بادا بادا ********************** نِی با تو نشستنم دمی سامانست نِی بی تو دمی زیستنم امکانست اندیشه درین واقعه سرگردانست این واقعه نیست، دردِ بی درمانست ********************** اندر دلِ بی وفا، غم و ماتم باد آن را که وفا نیست، زِ عالم کم باد دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم، که هزار آفرین بر غم باد ********************** تا با غمِ عشقِ تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غمِ بسیار افتاد بسیار فتاده بود هم در غمِ عشق اما نه چنین زار که اینبار افتاد ********************** من بودم و دوش آن بتِ جان افراز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیثِ ما به پایان نرسید شب را چه گُنه! حدیثِ ما بود دراز ********************** از روز شریفتر شد از وِی شبِ من وز روح لطیف تر شد این قالبِ من رفت این دلِ من، تا لبِ او را بوسد از شهد و شکر نبود جایِ لبِ من ********************** خود را چو دمی زِ یار محرم یابی در عمر نصیبِ خویش آن دم یابی زنهار، که ضایع نکنی آن دم را زیرا که چنان دمی دگر کم یابی ********************** نومید نیم، گرچه ز من ببریدی یا بر سر من یار دیگر بگزیدی تا جان دارم غمِ تو خواهم خوردن بسیار امیدهاست در نومیدی ********************** با یار به گلزار شدم ره گذری بر گُل نظری فکندم از بیخبری دلدار به من گفت که شرمت بادا رخسارِ من اینجا و تو در گُل نگری؟ ********************** اندر دلِ من مها، دل افروز تویی هستند دگران، ولیک دلسوز تویی شادند جهانیان به نوروز و به عید عیدِ من و نوروزِ من امروز تویی --------------------------------------- امیدوارم این انتخابها را پسندیده باشید «پیروز باشید و ایرانی»
عشق و امید .. دنیایی که مولوی دریچه هاش رو بروی ما باز میکنه فضای سرشار از دوستی و صلح و حقیقته .. خیلی عجیبه اگر کسی مولانا رو بخونه چه مثنوی چه دیوان شمس و چه فیه ما فیه ..و بعد شاعر نشه ..در دیوان شمس با یه مولانای شاعر عاشق روبرو میشیم .. صحبت تماما از عشقه ..هزار عقل و دل و جان گر بهم تو ببندی چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند .. یا جای دیگری در توصیف شمس بگمانم اینطور گفته .. لی حبیب حبه حشو حشا .. لو یشا یمشی علی قلبی مشی ..و بعد ادامه میده که .. پارسی گوو گرچه تازی خوشتر است ..عشق را خود صد زبان دیگر است ... خوندن گزیده اشعار شمس حدودا هشت ماه زمان برد .. گرچه جاهایی از کتاب تند و کشنده است ..بقول مولوی ..از تندی اشعارم حلاج زند دارم .. ولیکن سعی کردم این اشعار رو حس کنم ..این وحی رو ...مرسی مولانا
دیوان شمس تبریزی یا دیوان کبیر، دیوان مولانا جلالالدین محمد بلخی شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای اوست. دیوان شمس تبریزی در عُرف خاندان مولانا و سلسلهٔ مولویه در روزگاران پس از مولانا با عنوان دیوان کبیر شناخته میشدهاست. گویا آنچه در تداول مولویان جریان داشتهاست همان دیوان یا غزلیات بودهاست و بعدها عنوان دیوان کبیر را بر آن اطلاق کردهاند. همچنین عنوان دیوان شمس تبریزی یا کلیات شمس تبریزی نیز از عنوانهایی است که در دورههای بعد بدان داده شدهاست، به اعتبار این که بخش اعظم این غزلها را مولانا خطاب به شمسالدین تبریزی سرودهاست. نسخههای مختصر و کامل این دیوان از قدیم نزد اهل ذوق و اصحاب خانقاه رواج داشته که به تناسب مجالس سماع معمولاً به ترتیب بحور وزنی اشعار بوده و پس از رواج چاپ هم با عنوان دیوان شمس تبریزی یا کلیات شمس تبریزی بارها و بارها در ایران و هند به چاپ رسیدهاست. آخرین، جامعترین و درستترین چاپ آن با بهرهگیری از ۱۲ نسخه قدیمی و مهم بهترتیب حروف قوافی [حرف آخر بیت]، توأم با ترتیب بحور هر حرف، در ده مجلد به دست بدیعالزمان فروزانفر اولین بار در فاصلهٔ سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۵ توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر شد. هفت جلد نخست از ده جلد دیوان شمس تبریزی در چاپ تصحیحشدهٔ فروزانفر شامل شامل غزلیات، ترجیعات و ترکیبات و انتهای جلد هفتم فرهنگ نوادر لغات دیوان و جلد هشتم شامل رباعیات و دو جلد آخر شامل فهرستهای گوناگون دیوان کبیر است که روی هم رفته شامل ۳۶۳۶۰ بیت، و دارای ۳۲۲۹ غزل و ۱۹۸۳ رباعی و ۴۴ ترجیع است.
پیش از سال ١٣٨٨ هرکس می خواست دیوان شمس را بخواند واقعا برایش دشوار بود. دیوان کبیر یعنی یک دیوان واقعا حجیم و سنگین با یک عالمه شعر خوب و بد و عالی و ضعیف که از شاعران مختلفی از جمله مولانا، در کنار هم قرار گرفته اند. یعنی شعرهای بسیاری در این دیوان حجیم اصلا برای مولوی نبودند. این سه دلیل (حجم بسیار + شعرهای بد بسیار و تکراری در کنار شعرهای خوب و همینطور ابیات بد بسیار و تکراری در کنار ابیات خوب + عدم انتساب خیلی از غزل ها به مولوی) باعث می شدند. خیلی ها یا کلا منصرف شوند و به خواندن مثنوی قناعت کنند و در سخنرانی هایشان بگویند غزل های مولانا مخصوصا با وجود حافظ و سعدی و دیگران غزل های بدی هستند؛ یا اینکه با ملالت و خستگی این دیوان را بخوانند. و مثلا بعضی وقتها که دلشان بخواهد تفالی بزنند رسما بخورند به دیوار (یعن به یک شعر بی سر و ته اساسی بر بخورند) .
پس از سال ١٣٨٨ با انتشار «غزلیات شمس تبریز» با مقدمه، گزینش و تفسیر محمد رضا شفیعی کدکنی این مشکل حل شد. حالا اگر کسی می خواهد یک مجموعه ی خوب از غزلیات مولانا را داشته باشد که هم جای ابیات و شعرهای ضعیف یا تکراری یا دیگران-سروده در آن خالی باشد، هم توضیح اصطلاحات و کلمات دشوار یا تفسیری مختصر پای هر شعر باشد، هم یک مقدمه ی علمی (در حد علمی ترین پایان نامه ی ممکن) درباره ی مولانا و آثارش...، هم چند فهرست کاربردی خوب...، هم یک راهنمای تعلیقاتِ دقیق و خانواده دار...، هم شیک و زیبا... و هم خیلی مزایای دیگر، بهترین پیشنهاد برایش همین کتاب است...
درست است که این کتاب گزیده است، اما در عمل خیلی فراتر از گزیدههایی ست که پیش از این دیدهایم. هم از لحاظ کیفیت هم از نظر کمیت. اصل دیوان کبیر (به تصحیح و تدوین استاد بدیعالزمان فروزان فر) دارای ٣٢٢٩ غزل و ١٩٨٣ رباعی و ٤٤ ترجیعبند است. و کتاب حاضر (به همت استاد شفیعی کدکنی) دارای ١٠٧٥ غزل و ٢٥٦ رباعی است. یعنی حدود یک سوم از کل دیوان کبیر توسط کسی که بالاترین ذوق و بیشترین دانش ادبی را در روزگار ما دارد خلاصه شده است. با حذف بیتها و شعرهای ضعیف از غزلها و رباعیها، و هم انتخاب ده غزل خوب از ترجیعبندها. و البته خود استاد شفیعی در مقدمهی کتاب (با اندک نمک طنز) متذکر شدهاند «اگر افرادی این سیاق را نمی پسندند، کسی دیوان کبیر را از ایشان نگرفته است»...
موسیقی یی که در دیوان ِ شمس هست.... هیچ جا ندیده ام یادم است زمانی یکی از شو های فریدون فرخ زاد بود بعد از انقلاب. و در آن گفت از مولوی. آن موقع من نمی دانستم و فکر می کردم اشتباه می کند. و چه قوی. «تا اینجا را سالها پیش نوشته بودم.» امروز بیست و یکم آذرماه نود و هفت، این کتاب را در دست دارم. مقدمههای جامع و شیوا و مفیدی در آن نگاشته شده. شکل کتاب و شرحهای زیر آن، نسبت به کتاب پیشین دکتر شفیعی کدکنی (گزیده غزلیات شمس) هم اندکی مشروحتر است و هم مرتبتر. اما باز این کتاب در چند موردی که بهتازگی به آن برخوردم، من را از کتاب جامع بدیعالزمان فروزانفر بینیاز نکرد. و بسیاری موارد هنوز بیپاسخ ماند. اما کتاب ارزشمندی است.
بدون اغراق، هرکس در بحر و دریای بیکرانِ مولانا غرق شود، هیچ زمان دستخالی برنمیگردد. با مولانا قدم میزنیم و باهم معلق درآسمان، مشغول رقص سماع میشویم...! یک تجربه ناب و پرشور از عشق، از شکایتِ نی از هجومِ یک فراق از جنونِ همآغوشی با معشوق...
هرزمان و هر لحظه که دربین این ۳۰۰۰غزل، سفر میکنم به تجربه و دیدی تازهتر و نوتر میرسم. مولانای ۳۸ تا ۷۰ ساله، روحِ تمام عاشقان را جلا خواهد داد... همان تعبیرِ صادقانهی عطار که درکودکی مولانا به او رسیده بود.
Brilliant!if you want to know how "rhythm" can be illustrated in persian poetry there is no other books like this one!this is amazing and very energetic to those who first get the book and start reading it and also for those who had read before as well! this book is full of Ethical and Romantic expressions of great Rumi about his Ethical teacher and his domestic partner some how "Shams Tabrizi"- a man from north-western of Iran! this is one of controversial relationships between a pupil who left mosques,islamic costumes and step by step become closer to the his new founded master "Shams"! this relationship nowadays seems too Homosexual but this is not something accepted by historians may be because of Iranian conservative culture...who knows?! i'm not gonna discuss it more than this...there are lots of references in Persian and English poetry as well on this still-unknown problematic relationship but there is sth i can easily stand beside:the book will change your mind of poetry and take you to the new landscapes of beauty!
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم نفسی همره ماهم نفسی مست الهم نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم بده آن باده جانی ز خرابات معانی که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی که نمییابد میدان بگو حرف سمندم
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما <ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما <جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما <آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما <پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل <وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
دیوان شمس رو نمیخونم! میتونم بگم باهاش زندگی میکنم. فرقی هم نداره از کجا شروع کنم و چقدر بخونم. هر صفحهاش رو باز کنی و تا هرجایی بخونم برام لذت بخش و ارامش بخشه.
Molavi is one of the best characters in my life that I know. His poem always help me to find something new about life and the way that I should find. It was always amazing for me. I live with this book!
Thoughts: It fills me with immense hope that the human experience can be captured in text and all these unspeakable experiences can be, at least roughly, translated into something that can be read even centuries later. Jalal Ad-din Rumi masterfully presents us the intricacies of life and bestows us with feeling. For this I can only be grateful.
Quote: “You, drunk with existence, death is your destiny.” 18/19,
I read this book out loud to myself and it made me realize the beauty of what lays inside every single thing and in the end, how everything is one and the words we find are all god and god is within every word one speaks. Encountering the Islam, everything starts to radiate and I cannot help but be fascinated and full of love for the people who brought religion to earth, or rather who found god within themselves who himself created humans outside of him to make himself seen. So much love.
The German introduction blew my mind, the beauty of the Persian language leaked through and gave the sound of my mother tongue a complete different tone. Though I am sure the translations don’t get close to Rumi’s tongue, I feel like it is him who I read and who I hear. Very well done translation and and good introducing voice to Rumi’s philosophy.
I am happy I got this book from my boyfriend for Christmas.