Jump to ratings and reviews
Rate this book

كلیات دیوان شمس تبریزی، جلد اول

Rate this book
دیوان کبیر، کلیات شمس تبریزی مولانا جلال الدین محمد بن حسین بلخی رومی، معروف به مولوی؛ نسخه قونیه

748 pages, Hardcover

First published January 1, 1249

8 people are currently reading
88 people want to read

About the author

Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi

1,168 books15.5k followers
Sufism inspired writings of Persian poet and mystic Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi; these writings express the longing of the soul for union with the divine.

Jalāl ad-Dīn Muhammad Rūmī - also known as Jalāl ad-Dīn Muhammad Balkhī, Mevlânâ/Mawlānā (مولانا, "our master"), Mevlevî/Mawlawī (مولوی, "my master") and more popularly simply as Rumi - was a 13th-century Persian poet, jurist, Islamic scholar, theologian and Sufi mystic who lived in Konya, a city of Ottoman Empire (Today's Turkey). His poems have been widely translated into many of the world's languages, and he has been described as the most popular poet and the best-selling poet in the United States.

His poetry has influenced Persian literature, but also Turkish, Ottoman Turkish, Azerbaijani, Punjabi, Hindi, and Urdu, as well as the literature of some other Turkic, Iranian, and Indo-Aryan languages including Chagatai, Pashto, and Bengali.

Due to quarrels between different dynasties in Khorāṣān, opposition to the Khwarizmid Shahs who were considered devious by his father, Bahā ud-Dīn Wālad or fear of the impending Mongol cataclysm, his father decided to migrate westwards, eventually settling in the Anatolian city Konya, where he lived most of his life, composed one of the crowning glories of Persian literature, and profoundly affected the culture of the area.

When his father died, Rumi, aged 25, inherited his position as the head of an Islamic school. One of Baha' ud-Din's students, Sayyed Burhan ud-Din Muhaqqiq Termazi, continued to train Rumi in the Shariah as well as the Tariqa, especially that of Rumi's father. For nine years, Rumi practised Sufism as a disciple of Burhan ud-Din until the latter died in 1240 or 1241. Rumi's public life then began: he became an Islamic Jurist, issuing fatwas and giving sermons in the mosques of Konya. He also served as a Molvi (Islamic teacher) and taught his adherents in the madrassa. During this period, Rumi also travelled to Damascus and is said to have spent four years there.

It was his meeting with the dervish Shams-e Tabrizi on 15 November 1244 that completely changed his life. From an accomplished teacher and jurist, Rumi was transformed into an ascetic.

On the night of 5 December 1248, as Rumi and Shams were talking, Shams was called to the back door. He went out, never to be seen again. Rumi's love for, and his bereavement at the death of, Shams found their expression in an outpouring of lyric poems, Divan-e Shams-e Tabrizi. He himself went out searching for Shams and journeyed again to Damascus.

Rumi found another companion in Salaḥ ud-Din-e Zarkub, a goldsmith. After Salah ud-Din's death, Rumi's scribe and favourite student, Hussam-e Chalabi, assumed the role of Rumi's companion. Hussam implored Rumi to write more. Rumi spent the next 12 years of his life in Anatolia dictating the six volumes of this masterwork, the Masnavi, to Hussam.

In December 1273, Rumi fell ill and died on the 17th of December in Konya.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
32 (74%)
4 stars
7 (16%)
3 stars
2 (4%)
2 stars
0 (0%)
1 star
2 (4%)
Displaying 1 - 6 of 6 reviews
Profile Image for Tanaz.
212 reviews64 followers
October 17, 2017
درست 3 سال و 3 ماه از شروع جلد اول کلیات شمس واسه من میگذره و امشب این جلد رو تموم کردم
2093مین غزل
آخرین غزل این جلد بود
جلد بعدی 740 صفحه ست که 200 و خورده ای از اون جلد غزل و باقیش رباعیات هستن
تمام کامنتهایی که پای این جلد از کتاب نوشته بودم با پاک کردن اکانت قبلیم از دست رفت
امشب با غزل 2054 بغضم ترکید
Profile Image for Saman.
1,168 reviews1,072 followers
Read
April 14, 2016
افلاكي) درباره‌ي سبب سرودن اين غزل نوشته: (حضرت سلطان‌ولد) در مرض فوت (مولانا) از خدمت بي‌حد و رقـّت بسيار و بي‌خوابي، به غايت ضعيف شده بود و دايم نعره‌ها مي‌زد و جامه‌ها پاره مي‌كرد و نوحه‌ها مي‌نمود و اصلا ً نمي‌غنود. همان شب (حضرت مولانا) فرمود كه «بهالدين، من خوشم. برو سري بنه و قدري بياسا.» چون (حضرت ولد) سر نهاد و روانه شد اين غزل را فرمود و (چلبي حسام‌الدين) مي‌نوشت و اشك‌هاي خونين مي‌ريخت:

رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها كن
تـَرك من ِخراب شبگرد مبتلا كن

ماييم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا، خواهي برو جفا كن

از من گريز، تا تو هم در بلا نيفتي
بگزين ره سلامت، ترك ره بلا كن

ماييم و آب ديده، در كنج غم خزيده
بر آب ديده‌ي ما، صد جاي آسيا كن

خيره‌كـُشي‌ست مارا، دارد دلي چو خارا
بـُكشد، كـَسـَش نگويد: تدبير خون‌بها كن

بر شاه خوب‌رويان واجب وفا نباشد
اي زرد روي عاشق، تو صبر كن، وفا كن

دردي‌ست، غير مـُردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گويم، كاين درد را دوا كن؟

در خواب، دوش، پيري در كوي عشق ديدم
با دست اشارتم كرد، كه عزم سوي ما كن

گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق اين زمرد، هين دفع اژدها كن *

بس كن كه بي‌خودم من، ور تو هنر فزايي
تاريخ بوعلي گو، تنبيه بوالعلا كن

*در قديم اين‌گونه فكر مي‌كردند كه اگر زمرد را در مقابل چشم افعي قرار دهند، افعي كور مي‌شود.
Profile Image for میثم موسوی نسیم‌آبادی.
345 reviews1 follower
Read
February 9, 2025


اشعار «کلیات شمس» یا همان «دیوان کبیر»، دومین اثر مشهور مولوی در کنار مثنوی معنوی است. این دیوان که شامل ۳۲۲۹ غزل، ۱۹۸۳ رباعی و ۴۴ ترجیع می‌باشد، متشکّل از ۴۰۳۲۶ بیت است که توسط بدیع‌الزمان فروزانفر تصحیح شده است. از نسخۀ ده جلدی منتشر شده توسط فروزانفر، هفت جلد شامل غزلیات و ترجیعات است و جلد هشتم به رباعیات اختصاص دارد و مجلّد نهم و دهم، فهرست دیوان را دربرگرفته است.                                               
    
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نیز گزیده‌ای شامل ۴۶۶ غزل از این دیوان را به چاپ رساند و در انتهای این کتاب پاره‌ای از غزلیات مشهور منسوب به مولوی را، که از او نبود، ذکر کرد و متذکّر شد که این غزل‌ها از غزلیات ۳ بیتی تا ۹۲ بیتی مولوی در کلیات شمس نیست. 
    
از غزل‌های منسوب به مولوی که تخلّص خاموش را برگزیده بود، می‌توان به غزل‌هایی با مطالع زیر اشاره کرد که از مولانا نیست: «آنان که طلبکار خدایید، خدایید / حاجت به طلب نیست شمایید، شمایید (شفیعی کدکنی، ۱۳۶۰: ۵۷۶)»، «بر قدسیان آسمان من هر شبی  یاهو  زنم / گر صوفی از لا دم زند من دم ز الّا هو زنم (همان: ۵۸۱)»، «روزها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم (همان: ۵۷۷)» و «ما در ره عشق تو اسیران بلاییم / کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم (همان: ۵۸۰)».
    
و اما در پاره‌ای از غزل‌های مولانا که در دیوان شمس آمده است، می‌خوانیم:                                                                 
«ای یوسف خوش نام ما، خوش می‌روی بر بام ما / ای در شکسته جام ما، ای بر دریده دام ما / ای نور ما، ای سور ما، ای دولت منصور ما / جوشی بنه در شور ما، تا می‌شود انگور ما / ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما / آتش زدی در عود ما، نظاره کن در دود ما (مولوی، ۱۳۷۸: ۱/ ۶)». «بنشسته‌ام من بر درت، تا بوک بر جوشد وفا / باشد که بگشایی دری، گویی که برخیز اندرا (همان: ۱/ ۸)». «بی‌ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت‌وگو / هر لحظه گرمی می‌کند با بوالعلی و بوالعلا (همان: ۱/ ۲۷)». «یک دست جام باده و یک دست جعد یار / رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست (همان: ۱/ ۲۵۶)». «پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست / ترک کن اندیشه که مستور نیست (همان: ۱/ ۲۹۳)». «دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد / بزیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد / در این بازار عطاران مرو هرسو چو بی‌کاران / بدکّان کسی بنشین که در دکّان شکر دارد (همان: ۲/ ۲۲)». «مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد / مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد (همان: ۲/ ۳۰)». «ای قوم بحج رفته کجایید؟ کجایید؟ / معشوق همینجاست، بیایید، بیایید / معشوق تو همسایه و دیوار بدیوار / در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟ / گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید / هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید (همان: ۲/ ۶۵)». «عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش / خون انگوری نخورده باده‌شان همخون خویش / باده غمگینان خورند و ما ز می خوش‌ دل‌تریم / رو بمحبوسان غم ده ساقیا افیون خویش / خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال / هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش (همان: ۳/ ۹۸)». «آمده‌ام که سر نهم عشـق ترا بسر برم / ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم / در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام / وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم (همان: ۳/ ۱۸۷)». «ای یار من، ای یار من، ای یار بی‌زنهار من / ای دلبر و دلدار من، ای محرم و غمخوار من / ای در زمین ما را قمر، ای نیمشب ما را سحر / ای در خطر ما را سپر، ای ابر شکّربار من (همان: ۴/ ۱۰۵)». «دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن (همان: ۴/ ۲۵۱)». «مرگ اگر مرد است آید پیش من / تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ (همان: ۳/ ۱۴۲)». «من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو / سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو / ور ازین بی‌خبری رنج مبر، هیچ مگو /  دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت / آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو / گفتم ای عشق، من از چیز دگر می‌ترسم / گفت آن چیز دگر نیست، دگر هیچ مگو (همان: ۵/ ۶۵)»

منابع:  

_ مولوی، جلال‌الدین محمد، ۱۳۷۸، کلیات شمس: دیوان کبیر، به تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، امیرکبیر.

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۶۰، گزیدۀ غزلیات شمس، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books239 followers
Read
February 2, 2021
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها

امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا

خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی

مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا

در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته

هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا

ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل

باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا

ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده

گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا

این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را

کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا

تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی

و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری

می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان

جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا

خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم

کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا
Displaying 1 - 6 of 6 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.