حتی اگر تا آخرین نفس زندگیاش طول میکشید، سرانجام یک روز میفهمید چه کسی این بلا را بر سرش آورده… بر سر سم آورده.
وقتی ارابه وارد سایهی تونلی بزرگ در دیوار شد، اشکهایش را پاک کرد. صدای زوزهی شلاق و نالهی زنجیرها به گوش میرسید و او ناگهان هوشیار شد و تمام جزئیات اطراف را بهخاطر سپرد. شانههایش را عقب داد و ستونفقراتش را صاف کرد و زمزمه کرد: «اسم من سلینا ساردوثینه و نمیترسم!» ارابه از درون دیوار عبور کرد و متوقف شد. سلینا سرش را بالا آورد. قفل و در ارابه باز شد و نوری خاکستری به داخل پاشید. نگهبانانی که در پسزمینهی نور چیزی بیش از سایههای متحرک نبودند به سمتش دست دراز کردند. اجازه داد او را بگیرند و از ارابه بیرون بکشند. نمیترسم! سلینا سرش را بالا گرفت و به معادن نمک انداویر قدم گذاشت.
Sarah J. Maas is the #1 bestselling author of the Throne of Glass, Court of Thorns and Roses, and Crescent City series. Her books have sold millions of copies and are published in thirty-eight languages. She lives in New York City with her family.
موضوعی که بیشتر از همه بهش فکر کردم این بود که اگر من این جلد رو همون اول میخوندم و بعد بقیهی جلد هارو به دنبال این، خیلی خیلی بیشتر از سه جلد بعدی که منتشر شدن لذت میبردم. هم داستانهای جالبی داشت هم باعث شد یه سری مسائل رو بهتر درک کنم. در کل این جلد رو دوست داشتم.
اين پنج ستاره و تمام ستاره هاي اسمون امشب تقديم به سم كه كمتر از بقيه ي عشاق سلينا باهاش زندگي كردم اما بيشتر از همشون قلب منو بدست اورد:) ميدونين سرير يكي از اون مجموعه هايي كه من واقعاااا با اون زندگي كردممم از اول سلينا بودن ايلين تا مرگ سم... تا قبل از خوندن اين مجموعه زياد سمو دوس نداشتم و ناراحت بودم ازاينكه يكي رقيب كيال و روانه! اما با خوندن بخش اول اين جلد اونقدر عاشقش شدم كه خوندن بخش دومو دوماههه طول دادممم! و اره امروز يهو دلم واسه سلينا و سم و سرير تنگ شدو دلمو زدم به دريا:) وميدونين از نيمه ي دوم اين بخش سارا شروع كرد به نابود كردن ما... و من هميشههه از اروبين متنفر بودم و حالاا فهميدم چرااا و هنوزم نميتونم فاز اروبين رو درك كنم و ميدونين هرچي از سم بگم واقعا كمه:) بيشتر از كيال و روان عاشقش شدم و كاشش اي كاش بود:) كاش زنده بود.... اميدوارم زنده باشه اما ميدونم ممكن نيست:) وخب اين جلد مارو بيشتر با سلينا و زندگي قبل از انداوير اشنا ميكنه و به شما ميفهمونه كه اروبين چقدر عوضي و سم چقدر خوب بود... بشدت منتظرم تو جلداي بعدي سلينا انتقام سمو بگيره حتي اگه باعث شه روانو از دست بده😐 و سم براي من يه شخصيت دل انگيز توي دنياي فانتزي شد:) و كاري كرد من هردفعه از كنار كتابخونه رد ميشم و به سرير نگاه ميكنم تا عمق وجودم بلرزه.... و همچنين اروبين رفت تو هيت ليست دنياي فانتزي من😑 و سلينا كه هميشه عشق منه:) وخب سارااا جي ماس لنتي بذارين از اين نويسنده هيچي نگن كه دلم خونه ازششش بهتر از سم نبود كشتي تو؟
This entire review has been hidden because of spoilers.
خوشحالم که داستان داشت و بیسروته نبود. کاش میشد سارا جی ماس وقتی میتونه اینقدر خوب شخصیت بسازه راجب بقیه ی شخصیت های این مجموعه هم بنویسه و اینقدر رو سلینا جو نده! همچنین امیدوارم به عنوان توییست هی عاشق بودن یکی رو رو نکنه. مخصوصا وقتی حالبهمزنن و گند میزنن به روابط. من ضربهنهایی رو دوست داشتم ولی انقدر به خاطر اتفاقات این کتاب عصبانیم فقط میخوام این ریویو تموم بشه. همین. خدافظ.
با اینکه میدونستم قراره آخرش چی بشه،وقتی به تهش رسیدم دلم شکست. قرار نبود سم انقدر خوب باشه🥲
(داستان کتاب برای قبل از جلد یکه،بهترین زمان برای خوندنش هم بین کتاب اول و دومه به نظرم،تاریخ انتشارش هم بین جلد دوم و سومه،واقعا نمیدونم باژ چرا به عنوان جلد ۳/۵ چاپش کرده😑 بعد جلد سه خیلی دیره برای خوندنش واقعا)
«من سم کورتلندم و نمیترسم» «من سلینا ساردوثینم و نمیترسم»
چجوری یه کتاب میتونه انقدر دردناک و قشنگ باشه؟ :) هرچند پایان رو میدونستم اما بازم با خوندن صفحات آخر کتاب قلبم ریشریش شد. لیاقت سم و سلینا این نبود :)))) قطعا این جلد، جلد موردعلاقهم تو این مجموعهس. جی ماس خیلی ازت متنفرم. خیلی خیلی ازت متنفرممممممم. هیچوقت با هیچ کتابی تا حد سردرد و سرفه گریه نکرده بودم :)
در این فرعی ما با سلینا و گذشته اش اشنا میشیم. این کتاب از چند داستان درباره ی گذشته ی سلینا ساردوثین، ادمکش ادرلن هست. سلینا نوجوان ماجراهای زیادی رو پشت سر میذاره و گاهی خطر از بیخ گوشش میگذره و عشق و تنفر دست به دست هم میدن و سلینا رو در راه سرنوشتش قرار میدن. بعضی ها میگن این جلد رو باید قبل از جلد اول بخونید اما باژ اون رو با عنوان فرعی ۳.۵ به چاپ رسونده. من این رو بعد از جلد سه خوندم. بنظر خودم این رو قبل جلد اول بخونید. چرا؟ چون اخر جلد سه اتفاقاتی میافته که من نمیتونستم برای جلد چهار صبر کنم. اگر صبور نیستید و ممکنه فاصله افتادن بین ماجرای اصلی داستان آزارتون بده قبل جلد اول بخونید. در جلد اول و دوم یک سری اشارات ریزی هم به اتفاقات این جلد میشه. اما شخصیت ها و و اتفاقات جلد چهارم و ششم به طور مستقیم به این جلد مربوطه حتما قبل جلد چهار این فرعی رو بخونید. خوندنش واجبه. داستان اول رو بیشتر از همه دوست داشتم. سلینا و سم از طرف انجمن ادمکشان برای کاری مامور میشن و به سرزمین دزدان دریایی میرن اما اونجا یک چیزی رو میفهمن و سلینا تصمیم میگیره کاری رو انجام بده که به ضرر خودش و سم تموم میشه. داستان دوم حول محور سفر سلینا به صحرای سرخ هست. اروبین همل شاه ادمکشان ادرلن سلینا رو برای اموزش بیشتر به قلعه ی ادمکشان صحرای سرخ میفرسته تا اونجا تمرینات بیشتری ببینه. سلینا به اونجا میره و دوستانی پیدا میکند. داستان سوم دردناک ترین داستان است. داستان حول محور بازگشت سلینا به ریفت هولد پایتخت ادرلن و اتفاقاتی است که انجا برایش میافتد. سلینا متوجه حقایقی میشود و متوجه میشود برخی از دوستانش در واقع دشمنش هستند. قراره با شخصیت های جدیدی اشنا بشیم. قراره قلبتون بشکنه:)) هیجان زده بشید(نه اونقدر زیاد) و گذشته ی تاریک سلینا ساردوثین اشنا بشید.
دلیلم برای خواندن این جلد کاملا غیر منطقیه شنیده بودم که این رو باید اول مجموعع خواند تا بهتر فهمید داستان رو اما بعد از خواندن بخش اول جلد چهار، با توجه به اینکه داشتم حیلی سریع پیش میرفتم و بخش یک جلد پنج رو ندارم😂 تصمیم گرفتم خودمو عذاب بدم و ابن جلد فرعی رو الان بخوانم یه دلیل دیگه هم داشتم این بود که میدونستم این جلد اتفاقاتی بین سم و سلیناس. و من باید قبل از اینکه رابطه رسمی ایلین و روان شروع میشد اینو میخواندم مگر ه روانی میشدم. نمیدونم کسی متوجه میشه منظورمو یا نه😂 اما واقعا امیدم به بخش دوم این جلده! کمی اسپویل: در رابطه با جلدای اصلی چندتا مورد بود که نویسنده با نام بردنشون در اینجا، یه سری از ابهامات رو برطرف کرده. برای مثال ۱- فکر میکنم توی همون جلد ۴ وقتی ایلین و ایلیان دارن خاطراتشونو برای همدیگه تعریف میکنن ایلین یه اشاره ای به زخمی میکنه که روی دستشه و ناخدای دزدان دریایی براش به یادگار گذاشته. ۲-وقتی دوریان برای تولد کیال براش یه اسب استریایی میخره ( جلد ۲ فکر میکنم.) سلینا به دزدی یه مادیات از این نژاد اشاره میکنه که داستانش توی این بخش بیان شده ۳-احتمال داره در جلد های بعدی مجموعه که من نخواندم انسل بالاخره به کمکش بیاد ۴-و مهم ترین بخش هم که عشق تدریجی بین سلینا و سم. و کثیف بودن اروبین احساس میکنم واقعا قرار گرفتن این جلد کتاب بین جلد ۳ و ۴ ظالمانه اس و میشد مطالبشو خیلی خیلی خلاصه کرد اما بازم جالب بود میریم برای بخش بعدی
حقیقتا انتظار بالایی ازش داشتم. دلم میخواست بعد خوندنش دیگه سلینا رو مخ نباشه برام. چیزی که زیاد شنیده بودم این بود که این جلد رو بخونید نظرتون راجع به سلینا عوض میشه و... البته که واقعا اگه قبل از مجموعه اصلی بخونیدش خیلی بهتر با داستان کنار میاید و یه پیش زمینه از سلینا دارید. سم. بخاطر سم تا آخر خوندمش. اگه سم نبود دو سه فصل اول ولش میکردم. سر این قضیه هم باز اعتراض دارم. من میدونستم تهش چی میشه ولی خدایی لیاقتش بیشتر از این بود که تو یه صفحه و نصفی پروندش بسته بشه-_- از همین زورم میگیره. جی ماس توی این جلد کلی حاشیه و بذله گویی داشت ولی برای اصل ماجرا خلاصه و جمع و جور تحویل خواننده داده بود. خب زن یکم از اون یاوه گویی ها کم میکردی نه تنها رو این قسمتی که مشکل اصلیمه بلکه رو کل قسمت های مهم مانور میدادی. انگار کل ای جلد یه چیزی حدود 80 صفحه بوده بعد جی ماس اومده یه سرس چرت و پرت بهش اضافه کرده که بشه چندین فصل. نا امید شدم حسابی
داستان این کتاب برا اتفاقات قبل جلد اوله نمیدونم چرا زدن سه و نیم تو این کتاب بخش رمنس داستان قوت میگیرهوخوب سلینا رو قبل از اتفاقات نشون میده بنظرم که این جلدشو از دست ندید روند داستان خوب طی میشه و نقاط عطف داستان بشدت گیرا هستخلاصه که دوس دارم نصف نقدمو تو بخش دو بنویسم برم بخونمش ببینم چه خبره فعلا که خوب بوده
بعد از خوندنش با یه متن کوچیک میتونم سلینارو توصیف کنم:)
"کم کم در سیل کلمات غرق شد و خودش را در دنیای خیالاتش رها کرد. اجازه داد کلمات او را به هر کجا که میخواستند ببرند،به تک تک آن سرزمین ها با آب های آبی و شن های سرخ بیابان های سوزانشان. خودش را در خیالاتش غرق کرد و پایین و پایین تر رفت به عمق دریای کلمات،کلماتی که در تمام این هفده سال خوانده بود و همواره در ذهنش بودند. آن قدر پایین رفت که نوازش نرم و شیطنت آمیز شن هارا که بین انگشتان پایش میرقصیدند،بوسه های خنک نسیمی که از سوی آبی بیکران دریا میوزید و موج هایی را که بین پاهای برهنه اش بازی میکردند را حس کرد. شن های سرخ طوری بین موهایش پیچ و تاب میخوردند که گویی پرستندگانی در حال ستاییدنش هستند...."