در تاریخ ایران همواره زنانی بودهاند که کارهای بزرگی کردهاند و زندگی را برای ما زیباتر ساختهاند، اگرچه کمتر از آنها حرفی به میان آمده است. در این کتاب با پنجاه تن از آنها آشنا میشویم. پنجاه زن از میان زنان بیشماری که افتخار ما ایرانیاناند. با ما همراه شوید تا به دنیای آنان برویم و قصهی زندگیشان را بخوانیم و ببینیم که هرچهقدر هم که روزگار سخت بگیرد، هستند کسانی که میخواهند و میتوانند راهی بسازند برای ما...
دلم میخواد همهی این زنهارو بغل کنم و بهشون بگم خیلی ممنونم. ممنونم از اینکه تهران خاکستری رو با هنر کاشیبُری تزئین کردین، از اینکه موسیقی قشقایی رو از فراموش شدن نجات دادین و زنده نگه داشتین، از اینکه عروسکهایی ساختین که کودکی خیلی از ماها رو شکل داد، اینکه جرئت کردین برقع از صورت بردارین و مامایی یاد بگیرین، اینکه آثار ادبی فاخر رو به فارسی ترجمه کردین، اینکه فرهنگ بازیافت و تولید کود از زباله رو وارد ایران کردین، رستوران هانی رو تاسیس کردین، با وجود مخالفت تمام ایل و خانواده دنبال علاقهتون رفتین و توش انقدر خوبید که باعث تحیر و تحسین همه شدین، اینکه اولین مدالهای تاریخ ایران توی رشتههای مختلف المپیک رو کسب کردین، اینکه در برابر جهالت و افکار پوسیده ایستادین، اینکه اولین دانشکدهی محیط زیست و اولین بیمارستان تخصصی زنان و کودکان رو تاسیس کردین..اینکه اولین مدیر عامل زن شرکتهای بزرگ شدین و نشون دادین که میشه، اینکه... آه؛ دلیلها تموم نمیشن.
خوشحالم که رندوم توی فیدیپلاس دیدم و خوندمش. یه عالمه از اسامی حتی به گوشم هم نخورده بودن و تکتکشون داستانی آشنا و ارزشمند داشتن که مشخص بود میشه صفحات زیادی دربارهشون نوشت؛ با اینکه خیلی خلاصه بود ولی تقریبا جزئیات کودکی و مسیر زندگی و کارهای برجستهی همهی شخصیتهارو واضح توضیح داده بود و معرفی خوبی بود که بعد آدم خودش بره و دقیقتر تحقیق کنه.
نثر خودمونی و روانی هم داشت و خوندنش ساده بود و تصویر سازیهای قشنگی هم داشت، که هر کدوم کار یکنفر بود و تنوع سبکهاشون جالب بود. فقط اینکه همهی شخصیتهارو با روسری نقاشی کرده بودن؛ از روی عکسهایی که بدون روسری بودن...
موقع خوندنش داشتم مدام به این فکر میکردم خب ای کاش میتونستیم خیابونهامون رو به اسم اینها نامگذاری کنیم... قشنگتر، پرمعنی تر، آشناتر، حتی تلفظش هم از این القاب عربی راحتتر...
بچه که بودم موهام قرمز بود. همون زمان تلویزیون دوتا کارتون نشون میداد که نقش اصلیاشون دوتا دختر مو قرمز بودن. جودی ابوت و آنه شرلی... . نه فقط این دوتا، یه انیمیشن آناستازیا هم بود که موهاش قرمز بود. خودمو جای سه تای این شخصیتها میذاشتم. . یه دختری که تنهاست، موهاش قرمزه و میره زندگی خودشو پیدا میکنه و میسازه. و خب الان که بزرگ شدم با اینکه دیگه موهام قرمز نیست ولی ببینید کجا رسیدم :) . اون روز توی کتاب فروشی چشمم افتاد به این کتاب اینقدر ذوق زده شدم که همونجا خریدمش و گفتم باید بخونمش و حتما یه نسخه ازش توی کتابخونهم باشه... کم نیست! بار اوله یه همچنین کتابی چاپ میشه... . کتابشو با عشق خوندم، با خودم گفتم کاش! کاش وقتی من بچه بودم از این کتابا چاپ میشد تا ازشون الگو بگیرم.. . فقط اینکه توی کتاب موهای همه شخصیتها رو پوشونده. اولش ناراحت شدم ولی بعد فکر کردم خب چیکار میکردن؟ خود همینم کلی پیشرفته... بعدشم الگوهای من که جودی و آنه و آنی بودن من شبیه کدومشون شدم؟ همیشه موهام بافته ست الان؟ یا بالای سرم جَمعه؟ یا لباس پوشیدنم شبیهشونه؟ همونقدر کلاسیکم؟ نه. ولی همشون باعث شدن بلندتر فکر کنم. هدفشون بلندتر کردن فکر و خواستههای من بوده و موی قرمز فقط شباهت بوده نه چیزی بیشتر . مطمئنم بچههای الانم با کتاب که نه، اما با فیلم خیلی ارتباط برقرار میکنن. مطمئنم خیلی از دخترامون عاشق انیمیشن فروزن هستن، البته نه بخاطر هدف فیلم ( چون احتمالا خیلیا انگلیسی بلد نیستن) بخاطر ظاهر و سبک لباساش که خیلی متفاوت و مجیکاله. . شاید وقتی بزرگ بشن و انیمیشنهای دخترای قهرمان ایرانی رو ببینن با ذوق و شوق نگاه کنن و بگن کاش زمان ما هم از این فیلما بود که به تناسب شباهت ظاهر بلندتر فکر کنیم... البته احتماله...
بنظرم شیوه نگارش کتاب خیلی ضعیف بود و مطالبی که در مورد هر شخصیت گفته شده بود از ویکی پدیا هم ضعیفتر و سطحی تر بود. بهتر میبود ده تا شخصیت رو انتخاب میکرد و بیشتر روی هرکدومشون عمیق میشد و مثلا باهاشون مصاحبه میکرد یا بیشتر از مشکلاتشون مینوشت. این کتاب یه جور تقلید کورکورانه از نمونه خارجیش بود با کیفیت یک هزارم نمونه اصلی. مثل همه محصولات کپی شده دیگه توی ایران که افراد میخوان سریع به نتیجه برسن اونم بدون زحمت. بجای اینکه کپی کنید بهتر بود از ایده کتاب بهره می بردید و چیزی که مختص خودتون باشه رو مینوشتین. در ضمن خواهران منصوریان و نرگس کلباسی که مزدور نظامن از کی تاحالا جز زنان پیشرو شدن؟!
این کتاب رو برای تمام دخترهای دبیرستانی و راهنمایی فامیل خریدم. اگرچه نثری تقریبا کودکانه داره، اما با نشان دادن مسیرهای مختلف زندگی، امید رو در دل بچهها روشن نگه میداره. ممنون که کار بسیار با کیفیتی تولید کردید.
اولین باری که کتاب زنان پیشرو رو توی کتابفروشی دیدم یکجوری ذوق کردم که حالا انگار چه خبره؛ ولی خب خوشحالی من زیاد طولی نکشید؛ چون وقتی فهرستش رو دیدم یکجوری توی ذوقم خورد که میشد توی کتاب گینس ثبتش کرد. هر چی با خودم دوتادوتا چهار تا کردم دیدم، صفت پیشرو بودن برای قدوقوارۀ بعضی از اسمهای توی این فهرست زیاده. حالا قدوقواره رو هم بخوایم بهش توجه نداشته باشیم کاش دوستان نشر هوپا معنی پیشرو رو توی لغتنامۀ دهخدا در میآوردن و طبق همون معنی پیشرو بودن با خودش دوتادوتا چهارتا میکردن که آیا شهلا ریاحی در کارگردانی پیشرو هستن یا رخشان بنی اعتماد. حالا خانم رخشان بنی اعتماد رو اگر دوست دارین طبق سلیقهتون بذارین توی فهرست بهتره برای کارگردانی نذارین و برای عناوینی که توی ذهنتون هست بذارین. از طرف دیگه جای اسم خیلی از خانمهای پیشروی ایرانی توی این فهرست خالی بود. مثل بیبی مریم بختیاری، مثل بانو امین، خانم دباغ، مریم کوچکزاده و خیلی از خانمهای درجه یک ایرانی دیگه.
احساس من بعد دیدن فهرست کتاب زنان پیشرو این بود؛ دوستانی که هشتگ زنان علیه زنان میزدن حالا تمام قد علیه برخی از زنها جامعه قرار گرفته بودن و بنا گذاشتن چون شبیه اونها فکر نمیکنن نادیده گرفته بشن. اینکه آدمی حاضر باشه به آدمهای درجه چندم همفکرش آویزون بشه؛ ولی قهرمان جبهۀ مخالف خودش رو نبینه خیلی اتفاق دردناک و البته چندشناکی هست. حالا با هر طرزفکری هم که باشی اگر به همچین مرتبهای برسی باید فاتحۀ انسانیتت رو بخونی.
یکیدو سال پیش اگر اشتباه نکنم توی یکی از مسجدهای ترکیه خانمی پیشنماز شده بود و نمیدونید فمنیستهای ایرانی چه گریبانها که چاک نکردند و چه فغانها که سر ندادند. نمیدونم واقعاً بانو امین رو نمیشناختن یا میشناختن؛ ولی دلشون نمیخواست ایشون رو ببین. کوتاه و مختصر بگم بانو امین اولین زن مجتهد ایرانی هست. خب حالا مجتهد بودن فخرفروشی داره یا پیشنماز شدن؟!
و دربارۀ خانم دباغ همینقدر یکی از بانوان چریک ایرانی هست که بهشدت شم نظامی قویی داشتن. جوری که خیلی از فرماندهان نظامی ایران از جمله آقای چمران بهشون ارادت ویژهای داشتن.
دربارۀ خانم میرزاخانی بهنظر من وضعیت دردناکتره؛ چون ایشون نه تنها بین دخترهای ایرانی شناخته شده نیستن. بلکه بعضی از گروهها از اسم و رسم خانم میرزاخانی برای منافع شخصیشون استفادۀ ابزاری میکنن. و اتفاقاً خانم میرزاخانی بهخاطر زیباییای هم که دارن سوژۀ خوبی هست برای مانوردادنهای شخصی دوستان.
نهایت حرفم اینه با هر طرز فکری که هستین دست از این نگاه صفروصدی دربارۀ آدمها بردارین. به رخت و لباس و پوشش و رنگ چشمهای آدمها نگاه نکنین. اگر کسی صددرصد مخالف جریان فکریتون باشه؛ ولی آدم شایستهای هست در حد شأن و جایگاهشون ازشون تقدیر کنین. با هر طرز فکری که هستین قهرمانهای کشور رو بدون رو��وش به نسل جدید معرفی کنین تا از قِبَل شجاعتها، بیباکیها، هوش و ذکاوت قهرمانهاشون عزتنفس و اعتمادبهنفس پیدا کنن.
واقعا نمیدونم شخصیتها طبق چه معیارهایی به عنوان زنان پیشرو و موفق انتخاب شدن! بعضیهاشون اصلا پیشرو نبودن انصافا. بنظرم انتخابها با جهت گیری خاصی بود. نقاشیهای کتاب رو دوست داشتم :)
داستانهایی درباره زنان موفق در جامعه سنتی و مردسالار ایرانی! خیلی ارزشمند است که داستان زنان الگوی زیادی در یک کتاب کنار هم قرار گرفته، زنانی که اکثر زندهاند ساکن این جامعه هستند و هرچه مانع بر سر راه تو و من هست برای او نیز بوده! او تلاش کرده و به خواسته و رویایش رسیده و تبدیل به یک زن پیشرو شده. این کتاب برای همه نوجوانان و فارسی زبانان است نه فقط دختران! بهتر بود در نوشتن زندگی زنان موفق به زبان ساده از منابع امنتر متفاوت استفاده میکردند و به عبارتی تولید محتوا و مصاحبه در این کتاب کم بود. این کتاب را به همه الخصوص زنانی که فکر میکنند مشکلات زیاداست و موفق نمیشونو و مردانی که فکر میکنند زنان نمیتواند بیرون از خانه کار کنند و توانایی ندارند پیشنهاد میکنم.
خیلی عالی بود 😍🥺🥹خیلی خوشحالم همچین کتابی وجود داره…باید بیشتر شناخته بشه و کودکان و نوجوانان بیشتری بخوننش… حتی من که ۲۳ سالمه خیلی از این افراد رو نمیشناختم. همراهم برده بودمش سرکار توی مهدکودک و بیشتر همکارام خوششون اومده بود از این ایده…
اول از همه میخوام از تکتک زنهایی که توی این کتابن، صمیمانه تشکر کنم. از شما که هر کدومتون مثل نوری بودید در تاریکیهای کودکی من. از شما که به من یاد دادید درد، شکست یا تنهایی آخر راه نیست. از شما که بهم یاد دادید میشه زخم داشت و بازم ادامه داد. کاش میشد روزی همهتون رو ببینم، دستتون رو ببوسم، بغلتون کنم و از ته دل بگم: «ممنونم. چون شما آیسل کوچیک رو نجات دادید.»
از وقتی اکانت گودریدز ساختم، همیشه دلم میخواست برای این کتاب چیزی بنویسم. اما هر بار که شروع کردم، حس کردم هیچچیزی کافی نیست. راستش رو بخواید، هر کسی که منو میشناسه، منو با این کتاب میشناسه.
تمام دوران ابتداییم، این کتاب همدم و همراه من بود. هر روز، بیاستثنا، این کتاب توی کیفم بود و با خودم به مدرسه میبردمش. هیچ روزی نبود که کنارش نباشم. به همهی هممدرسهایها و همکلاسیهام، بارها و بارها، به زور داده بودم تا بخونن. به همهی معلمهام هم نشونش داده بودم. واقعاً نمیتونم حساب کنم در طول این سالها به چند نفر معرفیش کردم. هر کسی که مینشستم باهاش صحبت کنم، آخر سر یک جوری بحث رو میکشوندم به این کتاب و میگفتم: «بخونش! پشیمون نمیشی.»
از مادرم ممنونم که اون روز دستم رو گرفت و با خودش به نمایشگاه کتاب برد. از نشر هوپا هم ممنونم که این کتاب رو منتشر کرد. و از خودم هم ممنونم که وقتی چشمم بهش افتاد، بدون هیچ تردیدی برداشتمش. چون اون انتخاب، یکی از سرنوشتسازترین انتخابهای زندگی من شد.
این کتاب برای من هیچوقت «فقط یک کتاب ساده» نبود. بلکه یک پناهگاه بود، یک همراه، چیزی شبیه یک بزرگتر یا راهنما که همیشه کنارش برمیگشتم. هر بار که دوباره میخوندمش، دید تازهای پیدا میکردم. چون من بزرگتر میشدم، مشکلاتم تغییر میکرد، اما وقتی دوباره ورقش میزدم میدیدم همین آدمها توی کتاب هم روزی با همین مشکلات یا حتی سختتر از اون روبهرو شدهن. و همین بهم دل و جرأت میداد. به همین خاطره که هیچوقت برام کهنه نشد. هر بار که خوندمش، انگار داشتم با چشمهای تازهای نگاهش میکردم.
اگر یک روزی به جایی برسم، مطمئنم بیشتر از نیمی از موفقیتهام رو مدیون این کتابم. چون به من یاد داد امید یعنی چی. یاد داد حتی وقتی همهچیز تاریکه، باز میشه ادامه داد.
پنج ستاره برای این کتاب اصلاً کافی نیست. خواهش میکنم اگر کودکی یا نوجوانی توی اطرافتون دارید، براش این کتاب رو تهیه کنید. حتی اگر فقط یکصدم من عاشقش بشه، دنیا جای روشنتر و مهربانتری خواهد شد.
گاهی فکر میکنم اگر اون روز این کتاب به دستم نرسیده بود، اگر این کلمات رو پیدا نکرده بودم، شاید امروز آیسل خیلی متفاوتی بودم… و راستش رو بخواید، دلم نمیخواد حتی تصور کنم بدون این کتاب چه میشدم.
سرگذشت کوتاهی از چند تن از بانوان بزرگ ایران. این کتاب شاید در ظاهر، کودکانه و کارتوی به نظر بیاد، اما به عقیده من بسیار مفیده. توصیه میکنم به همه خانمها و آقایان، پدرها و مادرها، خواهرها و برادرها، دخترها و پسرها، که این کتاب رو بخونید و به اطرافیانتون هم توصیه کنید. بخشی از کتاب: 《باور داشتم که زنان مربیان فطری در جوامع بشری هستند و کارهای بسیاری از آنها ساخته است.》 بانو مهلقا ملاح، مادر محیط زیست ایران.
من این کتابو نخوندم ولی از دوستام تعریفشو شنیدم میگن واقعا جالبه منم خوشم اومد و دوست دارم بخونمش بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش چون یه چیزایی ازش شنبدم و یه قسمتیش رو به نظرم واقعا جالب بود
تو این کتاب به هر زن یک صفحه اختصاص داده شده و داستان وار زندگیش گفته شده. تعداد فکتها و آمار مربوط به هر کس خیلی کمه و طوری نیست که بشه بعدا چیز خاصی نقل قول کرد و گفت فلان زن این و این و اون یکی رو انجام داده بود. اما به صورت کلی برای آشنایی با زنانی که کار بزرگی کرده بودند خوب بود.