انجمن شعر discussion

61 views
شعر و شاعر > کاظم بهمنی

Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Roshana (last edited May 13, 2014 01:12AM) (new)

Roshana | 5 comments غزلی از کاظم بهمنی در مدح مولای متقیان امیرالمومنین


من که دائم پای خود دل را به دریا میزنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را میزنم

در وجودم کعبه ای دارم که زایشگاه توست
description


message 2: by Roshana (last edited May 13, 2014 01:15AM) (new)

Roshana | 5 comments پی به راز سفرم برد و چنان ابر گریست
دید بازآمدنی در پی ِ این رفتن نیست
همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدمشان
مثل این بود به یک رود بگویند: بایست!
مفتضح بودن از این بیش که در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه‌ای نیست که نیست
در جهان ِتهی از عشق نمی‌مانم چون
در جهان ِ تهی از عشق نمی‌باید زیست
دهخدا تجربه‌ی عشق ندارد ورنه
معنی «مرگ»و«جدایی» به یقین هردو یکی‌ست

description


message 3: by Roshana (last edited May 13, 2014 01:19AM) (new)

Roshana | 5 comments تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها، آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر
راهیم می کرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا
description


message 4: by [deleted user] (new)

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را
مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

...

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را
قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را :
«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گــم کرد خداوندش را »

از کاظم بهمنی


back to top