Dandelion - قاصدک discussion
دل نوشته كوتاه
>
عشق پنج تومانی
date
newest »


دستم را به تو قرض می دهم مشتم را هرگز
و آنچنان به پرنده امیدوارم
که صدایم را
هفت آسمان آنسوتر شنیده اند
این دست تقدیر بود
یا حکایت سهل آدمی
انکار تراکم تاریکی
شب را کمرنگ تر نمی کند
و حادثه آنجا رخ داد
که مرگ
تقدیر مومنانۀ سایه هامان گردید
من گلوی خاطرات کوچه ام
وقتی که در برابر فریاد
تحقیر می شوی
باید به سایۀ دیوارهای کهنه پناه ببری
چه کسی در فضای خشت های خیس غروب
نفس کشیده است
در شهر ما با چهل تومان میشود بلیت اتوبوسی خرید و به آن سَر شهر سفر کرد
ولی من تنها سی و پنج تومان دارم
کسی به من چهل و پنج تومان قرض میده؟"
اشعار من عصاره ي يک روح خسته است
من روح خويش را به شما قرض مي دهم