Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Dandelion - قاصدک
discussion
6 views
شماوداستانتان
> غیرت
Comments
Showing 1-1 of 1
(1 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
(setareh).ساینا
(new)
Jan 22, 2010 02:05PM
تو تاكسی نشسته بودم و مثل بقیه تاكسی ها اونجا هم بحث سیاسی بود. خلاصه ما هم پریدیم وسط بحث و گفتیم:
اره هرچی پول داریم باید بدیم فلسطینی ها اونوقت ناموس ایرانی از بی پولی باید بره دبی به یه مشت عرب خود فروشی كنه.
بقیه هم تایید كردن. از نگاهشون پیدا بود كه میگن عجب پسر باغیرتی!
تاكسی پشت چراغ وایساد. متوجه دختر و پسری شدم كه تو تاكسی بغلی نشسته بودن.
همینجور میخشون بودم.
جا خوردم. دختره رو میشناختم . پسره رو نمیشناختم.
همینطور كه داشتم نگاه میكردم،یه دفعه پسره با عصبانیت پیاده شد و در تاكسی و باز كرد و من رو از ماشین كشید بیرون.
همینطور كه محكم یقمو گرفته بود و فشارم میداد به طرف ماشین :
_مرتیكه ی حروم زاده. مگه خودت ناموس نداری؟كه اینطور نگاه ناموس مردم میكنی؟
اونقدر شوكه بودم كه نمیتونستم چیزی بگم.
من رو هل داد و رفت تو تاكسی و دست انداخت دور گردن دختره.وقتی تاكسیشون حركت كرد سرشو از شیشه بیرون اورد و رو به من گفت:
مرتیكه ی بی ناموس.
خواستم برم جلو و نابودش كنم ولی یه احساسی از درونم گفت:
مگه دروغ میگه؟
اون اخرین باری بود كه خواهرم رو دیدیم.
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
Dandelion - قاصدک
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
اره هرچی پول داریم باید بدیم فلسطینی ها اونوقت ناموس ایرانی از بی پولی باید بره دبی به یه مشت عرب خود فروشی كنه.
بقیه هم تایید كردن. از نگاهشون پیدا بود كه میگن عجب پسر باغیرتی!
تاكسی پشت چراغ وایساد. متوجه دختر و پسری شدم كه تو تاكسی بغلی نشسته بودن.
همینجور میخشون بودم.
جا خوردم. دختره رو میشناختم . پسره رو نمیشناختم.
همینطور كه داشتم نگاه میكردم،یه دفعه پسره با عصبانیت پیاده شد و در تاكسی و باز كرد و من رو از ماشین كشید بیرون.
همینطور كه محكم یقمو گرفته بود و فشارم میداد به طرف ماشین :
_مرتیكه ی حروم زاده. مگه خودت ناموس نداری؟كه اینطور نگاه ناموس مردم میكنی؟
اونقدر شوكه بودم كه نمیتونستم چیزی بگم.
من رو هل داد و رفت تو تاكسی و دست انداخت دور گردن دختره.وقتی تاكسیشون حركت كرد سرشو از شیشه بیرون اورد و رو به من گفت:
مرتیكه ی بی ناموس.
خواستم برم جلو و نابودش كنم ولی یه احساسی از درونم گفت:
مگه دروغ میگه؟
اون اخرین باری بود كه خواهرم رو دیدیم.