Dandelion - قاصدک discussion

6 views

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

(setareh).ساینا ستاره (sainaahmadigmailcom) | 687 comments تو تاكسی نشسته بودم و مثل بقیه تاكسی ها اونجا هم بحث سیاسی بود. خلاصه ما هم پریدیم وسط بحث و گفتیم:

اره هرچی پول داریم باید بدیم فلسطینی ها اونوقت ناموس ایرانی از بی پولی باید بره دبی به یه مشت عرب خود فروشی كنه.

بقیه هم تایید كردن. از نگاهشون پیدا بود كه میگن عجب پسر باغیرتی!

تاكسی پشت چراغ وایساد. متوجه دختر و پسری شدم كه تو تاكسی بغلی نشسته بودن.

همینجور میخشون بودم.

جا خوردم. دختره رو میشناختم . پسره رو نمیشناختم.

همینطور كه داشتم نگاه میكردم،یه دفعه پسره با عصبانیت پیاده شد و در تاكسی و باز كرد و من رو از ماشین كشید بیرون.

همینطور كه محكم یقمو گرفته بود و فشارم میداد به طرف ماشین :

_مرتیكه ی حروم زاده. مگه خودت ناموس نداری؟كه اینطور نگاه ناموس مردم میكنی؟

اونقدر شوكه بودم كه نمیتونستم چیزی بگم.

من رو هل داد و رفت تو تاكسی و دست انداخت دور گردن دختره.وقتی تاكسیشون حركت كرد سرشو از شیشه بیرون اورد و رو به من گفت:
مرتیكه ی بی ناموس.

خواستم برم جلو و نابودش كنم ولی یه احساسی از درونم گفت:

مگه دروغ میگه؟

اون اخرین باری بود كه خواهرم رو دیدیم.



back to top