Dandelion - قاصدک discussion
تصوير عشق
>
خيانت
date
newest »


و مردان در رخوت روسپی خانه ها به خواب رفته اند
کسی نیست
با بغضی در گلو در برابر باد می گریم
کسی نیست
دلم اغوشی گرم می خواهد.........
سینه در خون شعله ور است
با خنجری در پهلو
در درگاه عشق مرده ام
د رد بر دلم رسوب میکند
باران از دستهایم می بارد
و ناگهان دوباره چشمهایم رود می شوند..........

نوازش نبود
بخشش نبود
که این همه چیزی بودنی حسرت است
باز آمدن همه بینایی است
به هنگامی که آفتاب سفر را جاودانه
بار بسته است
و دیری نخواهد گذشت که چشم انداز
خاطره ای خواهد شد
و حسرتی و دریغی
که در این قفس جانوری هست
از نوازش دستانت برانگیخته...
بامداد
بازهم
مرا دیگر انگیزه ی سفر نیست/مرا دیگر هوای سفری به سر نیست
بامداد
http://www.atings.com/uploads/1265028...