Dandelion - قاصدک discussion
تصوير عشق
>
عاقبت باید رفت
date
newest »


تا همان لحظه که از پرچین ها
من سراغ گل تنهای تو را می گیرم
و نشانی ز تو میجویم و باز
من و تو باز کنار آبیم
شادی و بیخبری، حس آسایش و فردای فریبنده با هم بودن

آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
مسکين چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فرياد غلغلی
میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم
میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل يار حسن گشته و بلبل قرين عشق
آن را تفضلی نه و اين را تبدلی
چون کرد در دلم اثر آواز عندليب
گشتم چنان که هيچ نماندم تحملی
بس گل شکفته میشود اين باغ را ولی
کس بی بلای خار نچيدهست از او گلی
حافظ مدار اميد فرج از مدار چرخ
دارد هزار عيب و ندارد تفضلی

بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم.
مغاك جنبش را زيستم.
هشياري ام شب را نشكافت، روشني ام روشن نكرد:
من ترا زيستم، شتاب دور دست!
رها كردم، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند.
بيداري ام سر بسته ماند : من خابگرد راه تماشا بودم.
و هميشه كسي از باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هديه كرد.
و هميشه خوشه چيني از راهم گذشت ، و كنار من خوشه راز از دستش لغزيد.
و هميشه من ماندم و تاريك بزرگ ، من ماندم و همهمه آفتاب.
و از سفر آفتاب، سرشار از تاريكي نور آمده ام:
سايه تر شده ام
وسايه وار بر لب روشني ايستاده ام.
شب مي شكافد ، لبخند مي شكفد، زمين بيدار مي شود.
صبح از سفال آسمان مي تراود.
و شاخه شبانه انديشه من بر پرتگاه زمان خم مي شود.
Nastaran wrote: "از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم.
بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم.
مغاك جنبش را زيستم.
هشياري ام شب را نشكافت، روشني ام روشن نكرد:
من ترا زيستم، شتاب دور دست!
رها كردم..."
داراي عنصر خيال انگيزي بسيار و بسيار قوي بود. مرحبا. سپاسگزار
بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم.
مغاك جنبش را زيستم.
هشياري ام شب را نشكافت، روشني ام روشن نكرد:
من ترا زيستم، شتاب دور دست!
رها كردم..."
داراي عنصر خيال انگيزي بسيار و بسيار قوي بود. مرحبا. سپاسگزار

این شعر آوای گیاه بود . دوستانی که مایلند گهگاه دقایقی را با سهراب سپری کنند ، پیشنهاد می کنم حتما به این سایت سر بزنند :
http://www.sohrabsepehri.com/
قطعآ خالی از لطف نخواهد بود
روحش شاد
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرفه به خون
كه خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شكست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از كوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی كه كدام جام شكست
كه كدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
كه خداحافظ تو . . .