بدرود، علیرضا!
نمیدانم چه شده بود، انگار که یک نفر زده باشد پس کله ام،از رختخواب درنیامده، اینستاگرام مبارک را باز کردم. اولین چیزی که دیدم، نوشته ای کوتاه از کامبیز حسینی به همراه یک عکس مشترک از خودش و علیرضا رضایی بود که خبر از درگذشت علیرضا را می داد. شکی ندارم که اگر ایرج پزشکزاد قبل از این که رمان دایی جان ناپلئون را بنویسد، کامبیز حسینی را شناخته بود، اسم فرخ لقا خانم را می گذاشت کامبیز! نشد یک بار، محض رضای خدا یک خبر خوش بدهد. نه این که توقع زیادی داشته باشم! یک بار نشد که بگوید که به به چه بارانی می بارد. خبر بارندگی هم که می دهد، می گوید که ای وای، سیل راه افتاد!
من هرگز این بخت را نداشتم تا علیرضا رضایی را از نزدیک ببینم اما درگذشتش به اندازه ای غمگینم کرده که الان چند روز است دوست و آشنا و فامیل به من تسلیت می گویند. تصور می کنم اگر امکانش را داشتم تا در مراسم ختمش شرکت کنم، اولین نفر، همان دم در با صورتی نتراشیده می ایستادم و با تسلی دهندگان دو دستی دست می دادم. آنها می گفتند «تسلیت می گم، غم آخرتون باشه» من هم می گفتم: «سلامت باشین» ولی در دلم می گفتم «غم آخر همشیره ابوی نامحترمتون باشه! مرتیکه دعا می کنه که من رو بفرستن سینه قبرستون»
البته در دیار کفر، این جمله آخری مشکل دارد. ایراد می گیرند که چرا فقط نوشته ام «مرتیکه»! حتما یک آدم سنتی ضد زن هستم که اگر نبودم، در کنار «مرتیکه»، حتما به «زنیکه» هم اشاره می کردم. باید عرض کنم که کوتاهی از من نیست. اساسا خانم ها از در مردانه وارد نمی شوند تا دو دستی با آن ها دست بدهم و بعد از شنیدن جمله چرند «غم آخرتون باشه» به همشیره ابوی نامحترمشان، حواله قبرستان را پیش کش کنم. شما اگر دم در زنانه ایستاده اید خدمت همشیره ابوی نامحتمرشان، ارادت بنده را ابلاغ بفرمایید.
پس از درگذشت «آن حضرت»، (علیرضا رضایی) «مردم همیشه صحنه دار»، دست اندر کار یک «حماسه» دیگر شدند و توانستند «برگ زرین دیگری» را به دفتر حماسه های اینستاگرامی «ملت همیشه قهرمان» بیافزایند. از میان همه آن حماسه آفرینی ها، یک چیزی خواندم که حماسه را می شد تنها به پنج دقیقه اولش نسبت داد. فرموده بودند که این (منظور درگذشت علیرضا رضایی)، آخر و عاقبت وهن به علما اسلام است.
این برادر ما فراموش کرده بود که «آن حضرت»، از این حضرات الکی نبود. رحمة الله علیه جایگاهی والا و کرامات بسیاری داشت. اول این که بزرگترین و البته اولین مرجع تردید مسلمانان جهان بود. دوم این که نویسنده کتاب وزین لوازم التحریر بود. سوم این که برخلاف همه حضرات تاریخ، از جایی رد نمی شد و چهارم و مهمتر از همه این که با شعب ابیطالب ارتباط مستقیم و زنده برقرار می کرد.
بعد هم برادر من! اگر ما با همین فرمان شما پیش برویم که فقط حضرات خضر و عیسی مسیح و امام زمان انگار به علما اسلام توهین نکرده اند که تا حالا زنده مانده اند وگرنه که همه ما را بالاخره یک زمانی در گور می خوابانند.
یک عده ای هم از آن طرف بوم افتاده بودند. یعنی هر کسی نوشته هایشان را در رثای آن حضرت می خواند، سر از پا نشناخته، می رفت تا امام زاده علیرضا را در کنار امام زاده بیژن برپا کند. ممکن است بفرمایید که من هم یکی از همین «مردم صحنه دار» هستم. شاید درست باشد اما دلم خیلی از این طرفی ها و آن طرفی ها پر است.
همه ما، در یک خود انتقادی جسورانه عنوان می کنیم که مردمان مرده پرستی هستیم. تا یک نفر دور از جان همگی سرش را گذاشت و مرد، راه می افتیم و فریاد وا مصیبتا سر می دهیم. تا این جایش آن چنان هم بد نیست. فقط مشکلش این جاست که نمی دانیم چرا فریاد می کشیم.
از من بپرسید عرض می کنم که آن حضرت، فریادکش نمی خواهد! نه فرنگ نشینانی که به پاس داشت فرهنگ ایران، نشان فروهر را در میان انبوه پشم سینه شان می آویزند و هر سال به هم «هَپی نوروز» می گویند حنجره مبارکشان را بخراشند و نه دلخستگان عشق فرنگِ ایران نشین که در اتوبوس و تاکسی و مترو از تجربه خارج رفتنشان می گویند و علاقه زیادی دارند تا کیفیت رستوران مک دونالد را با همه رستوران های ایران بسنجند و دست آخر به این نتیجه برسند که مک دونالد یک سر و گردن بالاتر است!
آن کسی که خاموش شد، آفریننده و پروردگار جهانی فراموش شده بود. جهانی که هر چند نسل یکبار، نابغه ای آن را کشف می کند و می پروراند و با مرگش، نه حکومت ها، که جامعه خشک مغز بی ذوق، میراثش را با بدنش دفن می کنند. کسانی که تصور می کنند حکومت کنونی جلوی دهان مردم را گرفته است تا نخندند، سخت در اشتباهند. ناصر خسرو می نویسد:
خنده از بی خردی خیزد، چون خندم *** که خرد سخت گرفته است گریبانم
دست کم از سده چهارم یک عده ای بوده اند که خندیدن را نشانی از بی خردی می دانسته اند و هنوز هم بخش بزرگی از جامعه ما، کم یا بیش همین دیدگاه را دارند. اگر خدای نکرده یک نفر زیادی بخندد، در بهترین حالت می گویند «جلف» است! به این، یک جامعه خود مقدس بین بی تحمل هم اضافه کنید که ریشه های مذهبی عمیقی دارد. با این تعریف، طنزپرداز مانند اسیری می ماند که وادارش کرده باشند تا با چشمبند در میدان مین بدود.
شاید بپرسید پس چگونه است که طنز هنوز نمرده؟ از دید من، دلیلش نداشتن استقلال کاری در نزد بیشتر طنزپردازان است. گروه های سیاسی، طنزپردازان را از آن خود می کنند و در مقابلش، از آنان تا پایان تاریخ انقضایشان حمایت می کنند. دوره مشروطه مثال خوبی است. دهخدا، اشرف الدین گیلانی، عشقی، بهار و سیاست ورزان طنزپردازی مانند آنها، همگی از حمایت همه جانبه مشروطه خواهان برخوردار بودند. می نوشتند و می رفتند و کک مبارکشان هم نمی گزید.
در میان همه طنزپردازان آن دوره، تنها یک تن بود که جهت گیری سیاسی در طنزش دیده می شود، اما استقلال فکری اش را از دست نداد: «ایرج میرزا» برای همین هم بود که پس از کشته شدن کلنل پسیان کسی نبود تا از او حمایت کند و ناچارشد برای مدتی رو به زندگی پنهانی بیاورد. اختلافش با موسیو نوز منجر به تنبیه او شد. برای چندرغاز وام دولتی به نصرت الدوله فیروز رو انداخت و او هم برای قوام السلطنه یادداشتی فرستاد. قوام هم در جواب نوشت که با خط و ربطی که شاهزاده دارد (ایرج میرزا) نیازی به وام دولت ندارد!
علیرضا رضایی هم همان خط و ربط را داشت! دنیای طنزی را آفرید و پروراند که تنها از آن خودش بود و نه هیچ کس دیگری. طنزی اجتماعی و دقیق که خالی از هر گونه دشمنی و لجاجتی است. جهانی که هنوز با اوجش فاصله داشت اما به ناگاه پژمرد و خاموش شد.
حالا ما مانده ایم با میراثی که می توانیم حفظش کنیم یا این که در کنار پیکر علیرضا رضایی بگذاریم و رویش خاک بپاشیم.
من هرگز این بخت را نداشتم تا علیرضا رضایی را از نزدیک ببینم اما درگذشتش به اندازه ای غمگینم کرده که الان چند روز است دوست و آشنا و فامیل به من تسلیت می گویند. تصور می کنم اگر امکانش را داشتم تا در مراسم ختمش شرکت کنم، اولین نفر، همان دم در با صورتی نتراشیده می ایستادم و با تسلی دهندگان دو دستی دست می دادم. آنها می گفتند «تسلیت می گم، غم آخرتون باشه» من هم می گفتم: «سلامت باشین» ولی در دلم می گفتم «غم آخر همشیره ابوی نامحترمتون باشه! مرتیکه دعا می کنه که من رو بفرستن سینه قبرستون»
البته در دیار کفر، این جمله آخری مشکل دارد. ایراد می گیرند که چرا فقط نوشته ام «مرتیکه»! حتما یک آدم سنتی ضد زن هستم که اگر نبودم، در کنار «مرتیکه»، حتما به «زنیکه» هم اشاره می کردم. باید عرض کنم که کوتاهی از من نیست. اساسا خانم ها از در مردانه وارد نمی شوند تا دو دستی با آن ها دست بدهم و بعد از شنیدن جمله چرند «غم آخرتون باشه» به همشیره ابوی نامحترمشان، حواله قبرستان را پیش کش کنم. شما اگر دم در زنانه ایستاده اید خدمت همشیره ابوی نامحتمرشان، ارادت بنده را ابلاغ بفرمایید.
پس از درگذشت «آن حضرت»، (علیرضا رضایی) «مردم همیشه صحنه دار»، دست اندر کار یک «حماسه» دیگر شدند و توانستند «برگ زرین دیگری» را به دفتر حماسه های اینستاگرامی «ملت همیشه قهرمان» بیافزایند. از میان همه آن حماسه آفرینی ها، یک چیزی خواندم که حماسه را می شد تنها به پنج دقیقه اولش نسبت داد. فرموده بودند که این (منظور درگذشت علیرضا رضایی)، آخر و عاقبت وهن به علما اسلام است.
این برادر ما فراموش کرده بود که «آن حضرت»، از این حضرات الکی نبود. رحمة الله علیه جایگاهی والا و کرامات بسیاری داشت. اول این که بزرگترین و البته اولین مرجع تردید مسلمانان جهان بود. دوم این که نویسنده کتاب وزین لوازم التحریر بود. سوم این که برخلاف همه حضرات تاریخ، از جایی رد نمی شد و چهارم و مهمتر از همه این که با شعب ابیطالب ارتباط مستقیم و زنده برقرار می کرد.
بعد هم برادر من! اگر ما با همین فرمان شما پیش برویم که فقط حضرات خضر و عیسی مسیح و امام زمان انگار به علما اسلام توهین نکرده اند که تا حالا زنده مانده اند وگرنه که همه ما را بالاخره یک زمانی در گور می خوابانند.
یک عده ای هم از آن طرف بوم افتاده بودند. یعنی هر کسی نوشته هایشان را در رثای آن حضرت می خواند، سر از پا نشناخته، می رفت تا امام زاده علیرضا را در کنار امام زاده بیژن برپا کند. ممکن است بفرمایید که من هم یکی از همین «مردم صحنه دار» هستم. شاید درست باشد اما دلم خیلی از این طرفی ها و آن طرفی ها پر است.
همه ما، در یک خود انتقادی جسورانه عنوان می کنیم که مردمان مرده پرستی هستیم. تا یک نفر دور از جان همگی سرش را گذاشت و مرد، راه می افتیم و فریاد وا مصیبتا سر می دهیم. تا این جایش آن چنان هم بد نیست. فقط مشکلش این جاست که نمی دانیم چرا فریاد می کشیم.
از من بپرسید عرض می کنم که آن حضرت، فریادکش نمی خواهد! نه فرنگ نشینانی که به پاس داشت فرهنگ ایران، نشان فروهر را در میان انبوه پشم سینه شان می آویزند و هر سال به هم «هَپی نوروز» می گویند حنجره مبارکشان را بخراشند و نه دلخستگان عشق فرنگِ ایران نشین که در اتوبوس و تاکسی و مترو از تجربه خارج رفتنشان می گویند و علاقه زیادی دارند تا کیفیت رستوران مک دونالد را با همه رستوران های ایران بسنجند و دست آخر به این نتیجه برسند که مک دونالد یک سر و گردن بالاتر است!
آن کسی که خاموش شد، آفریننده و پروردگار جهانی فراموش شده بود. جهانی که هر چند نسل یکبار، نابغه ای آن را کشف می کند و می پروراند و با مرگش، نه حکومت ها، که جامعه خشک مغز بی ذوق، میراثش را با بدنش دفن می کنند. کسانی که تصور می کنند حکومت کنونی جلوی دهان مردم را گرفته است تا نخندند، سخت در اشتباهند. ناصر خسرو می نویسد:
خنده از بی خردی خیزد، چون خندم *** که خرد سخت گرفته است گریبانم
دست کم از سده چهارم یک عده ای بوده اند که خندیدن را نشانی از بی خردی می دانسته اند و هنوز هم بخش بزرگی از جامعه ما، کم یا بیش همین دیدگاه را دارند. اگر خدای نکرده یک نفر زیادی بخندد، در بهترین حالت می گویند «جلف» است! به این، یک جامعه خود مقدس بین بی تحمل هم اضافه کنید که ریشه های مذهبی عمیقی دارد. با این تعریف، طنزپرداز مانند اسیری می ماند که وادارش کرده باشند تا با چشمبند در میدان مین بدود.
شاید بپرسید پس چگونه است که طنز هنوز نمرده؟ از دید من، دلیلش نداشتن استقلال کاری در نزد بیشتر طنزپردازان است. گروه های سیاسی، طنزپردازان را از آن خود می کنند و در مقابلش، از آنان تا پایان تاریخ انقضایشان حمایت می کنند. دوره مشروطه مثال خوبی است. دهخدا، اشرف الدین گیلانی، عشقی، بهار و سیاست ورزان طنزپردازی مانند آنها، همگی از حمایت همه جانبه مشروطه خواهان برخوردار بودند. می نوشتند و می رفتند و کک مبارکشان هم نمی گزید.
در میان همه طنزپردازان آن دوره، تنها یک تن بود که جهت گیری سیاسی در طنزش دیده می شود، اما استقلال فکری اش را از دست نداد: «ایرج میرزا» برای همین هم بود که پس از کشته شدن کلنل پسیان کسی نبود تا از او حمایت کند و ناچارشد برای مدتی رو به زندگی پنهانی بیاورد. اختلافش با موسیو نوز منجر به تنبیه او شد. برای چندرغاز وام دولتی به نصرت الدوله فیروز رو انداخت و او هم برای قوام السلطنه یادداشتی فرستاد. قوام هم در جواب نوشت که با خط و ربطی که شاهزاده دارد (ایرج میرزا) نیازی به وام دولت ندارد!
علیرضا رضایی هم همان خط و ربط را داشت! دنیای طنزی را آفرید و پروراند که تنها از آن خودش بود و نه هیچ کس دیگری. طنزی اجتماعی و دقیق که خالی از هر گونه دشمنی و لجاجتی است. جهانی که هنوز با اوجش فاصله داشت اما به ناگاه پژمرد و خاموش شد.
حالا ما مانده ایم با میراثی که می توانیم حفظش کنیم یا این که در کنار پیکر علیرضا رضایی بگذاریم و رویش خاک بپاشیم.
Published on December 17, 2018 08:17
•
Tags:
علیرضا_رضایی-طنز-طنز_پرداز
date
newest »

https://www.youtube.com/watch?v=X7mEy...