

“«راه»
این روزها
صمد را درویشیان صدا میزنم،
علیاشرف را بهرنگی.
این روزها هنوز
ماهیِ سیاهِ کوچولو
دارد به راهِ دورِ دنیا فکر میکند.
این روزها
هر لحظه ممکن است نیازعلیِ ندارد
جایی مثلِ ضلعِ جنوبیِ میدانِ انقلاب
فالهای خود را
رایگان در هوا رها کند،
تا مردم از ترافیکِ بیپایانِ پایتخت
پیاده شوند، ببینند:
ازدحامِ خاموشِ این همه آدمی
حتما دلیلِ خاصی دارد.
هر کسی باور نمیکند،
بایستد خودش ببیند:
ارس راه افتاده رفته
به کرمانشاه رسیده است!”
―
این روزها
صمد را درویشیان صدا میزنم،
علیاشرف را بهرنگی.
این روزها هنوز
ماهیِ سیاهِ کوچولو
دارد به راهِ دورِ دنیا فکر میکند.
این روزها
هر لحظه ممکن است نیازعلیِ ندارد
جایی مثلِ ضلعِ جنوبیِ میدانِ انقلاب
فالهای خود را
رایگان در هوا رها کند،
تا مردم از ترافیکِ بیپایانِ پایتخت
پیاده شوند، ببینند:
ازدحامِ خاموشِ این همه آدمی
حتما دلیلِ خاصی دارد.
هر کسی باور نمیکند،
بایستد خودش ببیند:
ارس راه افتاده رفته
به کرمانشاه رسیده است!”
―

“آیا هیچ میدانید که اگر شما گیوتین را به جلو صحنه آوردهاید
و آن را با این شادمانی و افتخار برافراشته و به آسمان رساندهاید
فقط برای این است که بریدن سر از همه کار آسانتر است
...و پروردن اندیشه در سر از همه کار دشوارتر”
―
و آن را با این شادمانی و افتخار برافراشته و به آسمان رساندهاید
فقط برای این است که بریدن سر از همه کار آسانتر است
...و پروردن اندیشه در سر از همه کار دشوارتر”
―

“انسان بدون آزادی چیست؟
آه ماریانا به من بگو
به من بگو چگونه میتوانم دوستت بدارم
اگر که آزاد نباشم، به من بگو
چگونه دلم را پیشکش تو کنم
...اگر که از آن من نباشد”
―
آه ماریانا به من بگو
به من بگو چگونه میتوانم دوستت بدارم
اگر که آزاد نباشم، به من بگو
چگونه دلم را پیشکش تو کنم
...اگر که از آن من نباشد”
―

“وقتی یک سیاستمدار ساکت است اتفاق بدی می افتد،
سیاستمدارها شبیه مرغ اند؛
وقتی تخم میگذارند زیاد سر و صدا می کنند، اما وقتی خراب می کنند، آرام آن را دفن می کنند”
―
سیاستمدارها شبیه مرغ اند؛
وقتی تخم میگذارند زیاد سر و صدا می کنند، اما وقتی خراب می کنند، آرام آن را دفن می کنند”
―

“بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می ترسم تو را خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم
در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی..”
― لحظهی دیدار نزدیک است
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می ترسم تو را خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم
در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی..”
― لحظهی دیدار نزدیک است
Marziye’s 2024 Year in Books
Take a look at Marziye’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by Marziye
Lists liked by Marziye