ادبیات فرانسه Quotes
Quotes tagged as "ادبیات-فرانسه"
Showing 1-28 of 28

“کسی که سزاوار نام انسان باشد همیشه احساس ندامت می کند و این خود محکی برای شناختن انسان هاست.”
― خداحافظ گاری کوپر
― خداحافظ گاری کوپر

“از آنجایی که در این زمانه دیگر عنصر اصیلی پیدا نمی شود، از آنجایی که شرابی که می نوشیم و آزادی ای که مدعی اش هستیم تقلبی و تمسخرآمیزند، از آنجایی که در نهایت نیاز به حسن نیتی یگانه و منحصر داریم تا باور بیاوریم که طبقات فرادست قابل احترام اند و طبقات فرودست سزاوار آنند که از مصایبشان بکاهیم و بر محنت هایشان دل بسوزانیم، به اعتقاد من، نظری مسخره و جنون آمیز نخواهد بود، اگر از همنوع ام بخواهم که کمی تخیل به خرج دهد- تقریبا معادل اوهامی که، در زندگی روزمره اش صرف اهداف ابلهانه می شود.”
― Against Nature
― Against Nature

“به راستی چقدر کارها آسان می شد اگر انسان ها بسیاری از سهل انگاری های خود را به نام دوراندیشی و خیرخواهی توجیه نمی کردند. چه بسا از کودکی ما را از کارهایی که شوق انجامشان را داشتیم منع کردند، تنها به این بهانه که از پس آن کارها بر نمی آییم.”
― La Symphonie pastorale
― La Symphonie pastorale

“البته برای هوش آدمیزاد هیچ چیز محرک تر از نفهمیدن نیست.
همینه که زندگی رو این قدر جالب می کنه.”
― خداحافظ گاری کوپر
همینه که زندگی رو این قدر جالب می کنه.”
― خداحافظ گاری کوپر

“من یه رفیقی دارم، اسمش باگ مورنه.-باید یه روز باش آشنا بشین- می گه یک جنتلمن کسی است که راه خودش را کج نکنه تا یک چاقو توی پشت کسی که اصلا نمی شناسه و کاری هم بش نکرده فرو کنه.”
― خداحافظ گاری کوپر
― خداحافظ گاری کوپر
“این دسته باید دو کیلومتر راه بروند تا به مقصد برسند. دو کیلومتر راه رفتن در پاریس کار سخت و مشکلی نیست ولی نباید فراموش کرد که حالا پاریس 1942 است. مخالفتی در کار نیست فقط باید متوجه هشیاری پلیس بود که پیوسته در کمین است، علاوه بر آن باید چمدان هایی را مواظبت کرد که در این لحظه برای آنها بیش از بانک خزائن بانک فرانسه- که با ماشین های مسلح حمل می شود- مهم و باارزش است.”
― برمیگردیم گل نسرین بچینیم
― برمیگردیم گل نسرین بچینیم
“در گیراگیر آن موقعیت پرآشوب خانه ی مرتب و تمیز و زندگی در آن خانه کانونی است که به او نیروی خلاق می بخشد. در این وقت او مانند سربازی است که برای گذراندن مرخصی از جبهه ی جنگ به خانه باز می گردد.”
― برمیگردیم گل نسرین بچینیم
― برمیگردیم گل نسرین بچینیم
“آه ای سرزمین سیه روزی
که باید پیوسته سینه ی تو را کاوید
ای شهر من! ای شهر من!
بلاخره روزی در زندگی ما
بهار می شکفد
ای وطن من، بلاخره آزادی
من می گویم؛ تو از آن منی”
― برمیگردیم گل نسرین بچینیم
که باید پیوسته سینه ی تو را کاوید
ای شهر من! ای شهر من!
بلاخره روزی در زندگی ما
بهار می شکفد
ای وطن من، بلاخره آزادی
من می گویم؛ تو از آن منی”
― برمیگردیم گل نسرین بچینیم

“در ماه سپتامبر آن سال،وقتی که با پرسشنامه به خانه برگشتم، پدر عصبی بود.شغل پدر؟ مادر جرئت نکرد پرسشنامه را پر کند. پدرم سرم قر زد:- راستش را بنویس :(( مامور مخفی)) قال قضیه کنده می شود. من اینها را آدم حساب نمی کنم.
نگاهش کردم. همیشه از خودم می پرسیدم که چه چیز ناجوری در زندگیمان وجود دارد. هیچ کس به خانه مان نمی آمد، هیچ وقت. پدر قدغن کرده بود. هر گاه کسی زنگ را می زد، دستش را بلند می کرد تا ما را به سکوت وادارد. منتظر می ماند تا آن که پشت در بود، منصرف شود و به صدای پایش در راه پله ها گوش می داد. پس از آن کنار پنجره می رفت، پشت پرده پنهان می شد و پیروزمندانه او را که داشت از کوچه مان دور می شد، نگاه می کرد. هیچ یک از دوستانم اجازه نداشتند که از در خانه مان تو بیایند. و هیچ یک از همکاران مادر. همیشه تنها ما سه تا در آپارتمان بودیم. حتی پدربزرگ و مادربزرگم به آنجا نیامدند.”
― Profession du père
نگاهش کردم. همیشه از خودم می پرسیدم که چه چیز ناجوری در زندگیمان وجود دارد. هیچ کس به خانه مان نمی آمد، هیچ وقت. پدر قدغن کرده بود. هر گاه کسی زنگ را می زد، دستش را بلند می کرد تا ما را به سکوت وادارد. منتظر می ماند تا آن که پشت در بود، منصرف شود و به صدای پایش در راه پله ها گوش می داد. پس از آن کنار پنجره می رفت، پشت پرده پنهان می شد و پیروزمندانه او را که داشت از کوچه مان دور می شد، نگاه می کرد. هیچ یک از دوستانم اجازه نداشتند که از در خانه مان تو بیایند. و هیچ یک از همکاران مادر. همیشه تنها ما سه تا در آپارتمان بودیم. حتی پدربزرگ و مادربزرگم به آنجا نیامدند.”
― Profession du père

“در یک کتاب جاسوسی خوانده بودم که ماموران مخفی پیام ها را در روزنامه ها می گنجانند. روش این کار، برای مثال، انتخاب یک کلمه از پنج کلمه یا یک حرف از ده حرف بود. کافی بود رمز را بدانی تا پیام را کشف کنی. من یکی از این پیام ها را در اختیار داشتم. من امیل شولان.”
― Profession du père
― Profession du père

“آن وقت به خودم گفتم لابد روال کار همین است. تا وقتی که مسئله ای پیش نیامده است، درباره ی آن حرف می زنیم و در لحظه ای که در آستانه ی واقعیت قرار می گیریم و باید قدمی برداریم، سکوت می کنیم.”
― Profession du père
― Profession du père

“پدرم. آخرین بار. هیکل تنومند، موهای رو به عقب، چشم های کم و بیش بسته. طرحی از شیوه ی سکوتش، خمیدگی پشتش، پاهای بازش، دست هایش و عینکش کشیدم. به پولور قهوه ای اش سایه زدم، به جوراب هایش که خال های آبی داشت چین دادم. کناره های صندلی دسته دارش، بالشچه ی پشمی اش، پرده ی پشت سرش و گل های مصنوعی پارچه ای را در گلدان بدون آب کشیدم.با مداد تندتند می کشیدم. هر چه را که هنوز به چشم می خورد، ضبط می کردم. چهره ی مردی ضعیف، تنها و سرگشته را سرسری ترسیم می کردم. نگاه به زیر افکنده اش را جستجو می کردم. دیگر هیچ چیز در وجودم خانه نداشت. نه خشمی. نه اندوهی. تنم از مشت هایش جان سالم به در برده بود . سرم صدمه ندیده بود.((دارالتادیب)) دیگر چیزی نبود جز یک قفسه ی چوبی.”
― Profession du père
― Profession du père

“نامه را دوباره خواندم. خنده ام گرفت. روی صحنه پدرم بود، آکروبات باز تماشاخانه، کسی که مدام تغییر شکل می داد، دلقک، تردست، بندباز، معرکه گیر بازار روز، فروشنده ی قصه های کودکان. و در تالار نمایش، ما بودیم: مادرم، من، لوگری تعمیرکار، آلونسو آرایشگر، هلگرس طبیب. و آن های دیگر: بانوی متصدی باشگاه جودو، دندانپزشک، فروشنده ی دوچرخه، عابران روز یکشنبه.
(( رخنه کردن در ارتش اس.اس ))”
― Profession du père
(( رخنه کردن در ارتش اس.اس ))”
― Profession du père

“روزی یکی از دوستانم برایم از پدر و مادرش گفت. آن ها یهودی بودند. در زمان جنگ، پدرش یک هفت تیر کهنه ی انگلیسی را لا به لای تلی از پارچه ها پنهان کرده و با چرخ دوخته بود و مادر هر جا می رفت، یک تیغ ریش تراشی در کیفش داشت تا اگر دستگیرش کردند، اعتراف نکند. مادرش هجده سال داشت و پدرش کمی بیشتر. از او پرسیدم:
- خودشان را برای مردن آماده کرده بودند؟
لبخند زد. نه به هیچ وجه. برای زندگی.
مدت ها به این جمله فکر کردم. آماده ی زندگی . و آن روز که در بزرگسالی پیش پدرم برگشته بودم، دانستم که او نتوانسته بود بر من غلبه کند. کینه و نفرت، روحم را نابود نکرده بود. هفت تیر و تیغ ریش تراشی ام را کنار گذاشته بودم. آماده ی زندگی بودم.”
― Profession du père
- خودشان را برای مردن آماده کرده بودند؟
لبخند زد. نه به هیچ وجه. برای زندگی.
مدت ها به این جمله فکر کردم. آماده ی زندگی . و آن روز که در بزرگسالی پیش پدرم برگشته بودم، دانستم که او نتوانسته بود بر من غلبه کند. کینه و نفرت، روحم را نابود نکرده بود. هفت تیر و تیغ ریش تراشی ام را کنار گذاشته بودم. آماده ی زندگی بودم.”
― Profession du père

“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دا انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
― Le grand Meaulnes
― Le grand Meaulnes

“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دا انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
― Le Grand Meaulnes
― Le Grand Meaulnes

“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دل انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست..”
― Le Grand Meaulnes
― Le Grand Meaulnes

“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دل انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
― Grand Meaulnes
― Grand Meaulnes

“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دل انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
― Le Grand Meaulnes
― Le Grand Meaulnes

“چه شکوهمند است طرحی نو درانداختن و یکباره گام نهادن در جهان دانشمندان، با اکتشاف نامه ای در دست، درست همچون ستاره ای دنباله دار که ناگهان در آسمان می درخشد!.”
― Voyage autour de ma chambre
― Voyage autour de ma chambre

“چشم انداز طبیعت و تامل در آن، چه در یک قاب و چه در هزار و یک قاب، شاهراه لذت را در برابر خرد آدمی می گشاید. دیری نمی گذرد که پرنده ی خیال بر فراز این اقیانوس لذایذ بال می گسترد و بر شمار و شدت آن می افزاید. هزار احساس رنگارنگ در هم گره می خورند و با هم یکی می شوند و لذایذی نو پدید می آورند. رویای شکوه با تپش های عشق می آمیزد. عزت نفس دست به سوی نیکوکاری دراز می کند و نیکوکاری شانه به شانه ی عزت نفس گام بر می دارد. مالیخولیا گهگاه حریر مجلل خویش را بر سرمان می کشد و اشک هایمان را به لذت بدل می سازد.”
― Voyage autour de ma chambre
― Voyage autour de ma chambre

“تورگنیف به ملاقات فلوبر می شتافت چه در گوشه ی انزوایش در خانه ی کرواسه چه در آپارتمان کوچک پاریسیش در خیابان موریو که به سبک الجزایری تزیین شده بود و پنجره هایش رو به پارک مونسو باز می شد. یکشنبه ها مهمانی های پر غوغایی در آنجا بر پا می شد که تورگنیف (( مسکویی خوب))، دوده، زولا، ادمون دوگنکور، موپاسان،... گرد هم می آمدند. فلوبر عبا بر تن و کلاه فینه ای بر سر از آنان پذیرایی می کرد. در میان آنها آزادی عمل و آزادی اندیشه و آزادی بیان بسیار گسترده ای حکمفرما بود.”
― Turgenev
― Turgenev

“من خود شیفته ی خرد هستم، ولی نسبت به آن تعصبی ندارم. عقل راهنما ی ما و چراغ راه ما است، ولی اگر از عقل خدایی بسازید، کورتان می کند و شما را به جنایت وا می دارد.”
― The Gods Will Have Blood
― The Gods Will Have Blood

“من آن سرمستی را نیز شناخته ام که آدمی را وا می دارد که خود را، بهتر، بزرگتر، احترام آمیزتر، با تقواتر و غنی تر از آنچه هست بپندارد.”
― LES NOURRITURES TERRESTRES, THESEE, LA BILLE ET LA LECON DE PIANO ANDRE GIDE
― LES NOURRITURES TERRESTRES, THESEE, LA BILLE ET LA LECON DE PIANO ANDRE GIDE

“من از هر چیزی که انسان را کوچک کند، از هر چیزی که بکوشد خردمندی و اعتماد و تیزهوشی او را کاهش دهد بیزارم. زیرا نمی پذیرم که خردمندی، همیشه با تأنی و عدم اعتماد همراه باشد.”
― Les Nourritures terrestres & les Nouvelles nourritures [The Fruits of the Earth & Later Fruits]
― Les Nourritures terrestres & les Nouvelles nourritures [The Fruits of the Earth & Later Fruits]

“▾
من از هر چیزی که انسان را کوچک کند، از هر چیزی که بکوشد خردمندی و اعتماد و تیزهوشی او را کاهش دهد بیزارم. زیرا نمی پذیرم که خردمندی، همیشه با تأنی و عدم اعتماد همراه باشد.”
― Les Nouvelles Nourritures terrestres
من از هر چیزی که انسان را کوچک کند، از هر چیزی که بکوشد خردمندی و اعتماد و تیزهوشی او را کاهش دهد بیزارم. زیرا نمی پذیرم که خردمندی، همیشه با تأنی و عدم اعتماد همراه باشد.”
― Les Nouvelles Nourritures terrestres
All Quotes
|
My Quotes
|
Add A Quote
Browse By Tag
- Love Quotes 100.5k
- Life Quotes 79k
- Inspirational Quotes 75.5k
- Humor Quotes 44k
- Philosophy Quotes 30.5k
- Inspirational Quotes Quotes 28.5k
- God Quotes 27k
- Truth Quotes 24.5k
- Wisdom Quotes 24.5k
- Romance Quotes 24k
- Poetry Quotes 23k
- Life Lessons Quotes 22k
- Quotes Quotes 20.5k
- Death Quotes 20.5k
- Happiness Quotes 19k
- Hope Quotes 18.5k
- Faith Quotes 18.5k
- Inspiration Quotes 17k
- Spirituality Quotes 15.5k
- Relationships Quotes 15.5k
- Religion Quotes 15.5k
- Motivational Quotes 15k
- Life Quotes Quotes 15k
- Love Quotes Quotes 15k
- Writing Quotes 15k
- Success Quotes 14k
- Motivation Quotes 13k
- Travel Quotes 13k
- Time Quotes 13k
- Science Quotes 12k