ادبیات فرانسه Quotes

Quotes tagged as "ادبیات-فرانسه" Showing 1-28 of 28
Romain Gary
“کسی که سزاوار نام انسان باشد همیشه احساس ندامت می کند و این خود محکی برای شناختن انسان هاست.”
Romain Gary, خداحافظ گاری کوپر

Joris-Karl Huysmans
“نیروی جادویی ایمان هرگز غافلگیرانه و به صورت آنی و یکباره عمل نمی کرد.”
Joris-Karl Huysmans, Against Nature

Joris-Karl Huysmans
“از آنجایی که در این زمانه دیگر عنصر اصیلی پیدا نمی شود، از آنجایی که شرابی که می نوشیم و آزادی ای که مدعی اش هستیم تقلبی و تمسخرآمیزند، از آنجایی که در نهایت نیاز به حسن نیتی یگانه و منحصر داریم تا باور بیاوریم که طبقات فرادست قابل احترام اند و طبقات فرودست سزاوار آنند که از مصایبشان بکاهیم و بر محنت هایشان دل بسوزانیم، به اعتقاد من، نظری مسخره و جنون آمیز نخواهد بود، اگر از همنوع ام بخواهم که کمی تخیل به خرج دهد- تقریبا معادل اوهامی که، در زندگی روزمره اش صرف اهداف ابلهانه می شود.”
Joris-Karl Huysmans, Against Nature

André Gide
“به راستی چقدر کارها آسان می شد اگر انسان ها بسیاری از سهل انگاری های خود را به نام دوراندیشی و خیرخواهی توجیه نمی کردند. چه بسا از کودکی ما را از کارهایی که شوق انجامشان را داشتیم منع کردند، تنها به این بهانه که از پس آن کارها بر نمی آییم.”
André Gide, La Symphonie pastorale

Romain Gary
“حتی درمورد بهترین چیزها باید ادم بتواند به موقع دست نگه دارد.”
Romain Gary, خداحافظ گاری کوپر

Romain Gary
“البته برای هوش آدمیزاد هیچ چیز محرک تر از نفهمیدن نیست.
همینه که زندگی رو این قدر جالب می کنه.”
Romain Gary, خداحافظ گاری کوپر

Romain Gary
“من یه رفیقی دارم، اسمش باگ مورنه.-باید یه روز باش آشنا بشین- می گه یک جنتلمن کسی است که راه خودش را کج نکنه تا یک چاقو توی پشت کسی که اصلا نمی شناسه و کاری هم بش نکرده فرو کنه.”
Romain Gary, خداحافظ گاری کوپر

“این دسته باید دو کیلومتر راه بروند تا به مقصد برسند. دو کیلومتر راه رفتن در پاریس کار سخت و مشکلی نیست ولی نباید فراموش کرد که حالا پاریس 1942 است. مخالفتی در کار نیست فقط باید متوجه هشیاری پلیس بود که پیوسته در کمین است، علاوه بر آن باید چمدان هایی را مواظبت کرد که در این لحظه برای آنها بیش از بانک خزائن بانک فرانسه- که با ماشین های مسلح حمل می شود- مهم و باارزش است.”
Jean Laffitte, ب‍رم‍ی‌گ‍ردی‍م‌ گ‍ل‌ ن‍س‍ری‍ن‌ ب‍چ‍ی‍ن‍ی‍م‌

“در گیراگیر آن موقعیت پرآشوب خانه ی مرتب و تمیز و زندگی در آن خانه کانونی است که به او نیروی خلاق می بخشد. در این وقت او مانند سربازی است که برای گذراندن مرخصی از جبهه ی جنگ به خانه باز می گردد.”
Jean Laffitte, ب‍رم‍ی‌گ‍ردی‍م‌ گ‍ل‌ ن‍س‍ری‍ن‌ ب‍چ‍ی‍ن‍ی‍م‌

“آه ای سرزمین سیه روزی
که باید پیوسته سینه ی تو را کاوید
ای شهر من! ای شهر من!
بلاخره روزی در زندگی ما
بهار می شکفد
ای وطن من، بلاخره آزادی
من می گویم؛ تو از آن منی”
Jean Laffitte, ب‍رم‍ی‌گ‍ردی‍م‌ گ‍ل‌ ن‍س‍ری‍ن‌ ب‍چ‍ی‍ن‍ی‍م‌

Sorj Chalandon
“در ماه سپتامبر آن سال،وقتی که با پرسشنامه به خانه برگشتم، پدر عصبی بود.شغل پدر؟ مادر جرئت نکرد پرسشنامه را پر کند. پدرم سرم قر زد:- راستش را بنویس :(( مامور مخفی)) قال قضیه کنده می شود. من اینها را آدم حساب نمی کنم.
نگاهش کردم. همیشه از خودم می پرسیدم که چه چیز ناجوری در زندگیمان وجود دارد. هیچ کس به خانه مان نمی آمد، هیچ وقت. پدر قدغن کرده بود. هر گاه کسی زنگ را می زد، دستش را بلند می کرد تا ما را به سکوت وادارد. منتظر می ماند تا آن که پشت در بود، منصرف شود و به صدای پایش در راه پله ها گوش می داد. پس از آن کنار پنجره می رفت، پشت پرده پنهان می شد و پیروزمندانه او را که داشت از کوچه مان دور می شد، نگاه می کرد. هیچ یک از دوستانم اجازه نداشتند که از در خانه مان تو بیایند. و هیچ یک از همکاران مادر. همیشه تنها ما سه تا در آپارتمان بودیم. حتی پدربزرگ و مادربزرگم به آنجا نیامدند.”
Sorj Chalandon, Profession du père

Sorj Chalandon
“در یک کتاب جاسوسی خوانده بودم که ماموران مخفی پیام ها را در روزنامه ها می گنجانند. روش این کار، برای مثال، انتخاب یک کلمه از پنج کلمه یا یک حرف از ده حرف بود. کافی بود رمز را بدانی تا پیام را کشف کنی. من یکی از این پیام ها را در اختیار داشتم. من امیل شولان.”
Sorj Chalandon, Profession du père

Sorj Chalandon
“آن وقت به خودم گفتم لابد روال کار همین است. تا وقتی که مسئله ای پیش نیامده است، درباره ی آن حرف می زنیم و در لحظه ای که در آستانه ی واقعیت قرار می گیریم و باید قدمی برداریم، سکوت می کنیم.”
Sorj Chalandon, Profession du père

Sorj Chalandon
“پدرم. آخرین بار. هیکل تنومند، موهای رو به عقب، چشم های کم و بیش بسته. طرحی از شیوه ی سکوتش، خمیدگی پشتش، پاهای بازش، دست هایش و عینکش کشیدم. به پولور قهوه ای اش سایه زدم، به جوراب هایش که خال های آبی داشت چین دادم. کناره های صندلی دسته دارش، بالشچه ی پشمی اش، پرده ی پشت سرش و گل های مصنوعی پارچه ای را در گلدان بدون آب کشیدم.با مداد تندتند می کشیدم. هر چه را که هنوز به چشم می خورد، ضبط می کردم. چهره ی مردی ضعیف، تنها و سرگشته را سرسری ترسیم می کردم. نگاه به زیر افکنده اش را جستجو می کردم. دیگر هیچ چیز در وجودم خانه نداشت. نه خشمی. نه اندوهی. تنم از مشت هایش جان سالم به در برده بود . سرم صدمه ندیده بود.((دارالتادیب)) دیگر چیزی نبود جز یک قفسه ی چوبی.”
Sorj Chalandon, Profession du père

Sorj Chalandon
“نامه را دوباره خواندم. خنده ام گرفت. روی صحنه پدرم بود، آکروبات باز تماشاخانه، کسی که مدام تغییر شکل می داد، دلقک، تردست، بندباز، معرکه گیر بازار روز، فروشنده ی قصه های کودکان. و در تالار نمایش، ما بودیم: مادرم، من، لوگری تعمیرکار، آلونسو آرایشگر، هلگرس طبیب. و آن های دیگر: بانوی متصدی باشگاه جودو، دندانپزشک، فروشنده ی دوچرخه، عابران روز یکشنبه.
(( رخنه کردن در ارتش اس.اس ))”
Sorj Chalandon, Profession du père

Sorj Chalandon
“روزی یکی از دوستانم برایم از پدر و مادرش گفت. آن ها یهودی بودند. در زمان جنگ، پدرش یک هفت تیر کهنه ی انگلیسی را لا به لای تلی از پارچه ها پنهان کرده و با چرخ دوخته بود و مادر هر جا می رفت، یک تیغ ریش تراشی در کیفش داشت تا اگر دستگیرش کردند، اعتراف نکند. مادرش هجده سال داشت و پدرش کمی بیشتر. از او پرسیدم:
- خودشان را برای مردن آماده کرده بودند؟
لبخند زد. نه به هیچ وجه. برای زندگی.
مدت ها به این جمله فکر کردم. آماده ی زندگی . و آن روز که در بزرگسالی پیش پدرم برگشته بودم، دانستم که او نتوانسته بود بر من غلبه کند. کینه و نفرت، روحم را نابود نکرده بود. هفت تیر و تیغ ریش تراشی ام را کنار گذاشته بودم. آماده ی زندگی بودم.”
Sorj Chalandon, Profession du père

Alain Fournier
“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دا انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
Alain Fournier, Le grand Meaulnes

Alain-Fournier
“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دا انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
Alain-Fournier, Le Grand Meaulnes

Alain Fournier
“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دل انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست..”
Alain Fournier, Le Grand Meaulnes

Alain Fournier
“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دل انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
Alain Fournier, Grand Meaulnes

Alain-Fournier
“هنوز چیزی نگذشته یکی از کوچولوهایی که روی زمین نشسته بودند به سویش آمد،از بازویش گرفت و بالا رفت و روی زانویش نشست تا با با او کتاب را تماشا کند؛ کودک دیگری هم از آن طرف بالا رفت و روی زانوی دیگرش نشست. آنگاه بود که رویایی همانند آنچه سالها پیش دیده بود به سراغش آمد. زمان درازی خود را در حالتی مجسم کرد که در شب خوش و دل انگیزی در خانه ی خودش نشسته است و کتاب می خواند و آن زیبای ناشناسی که پیانو می زند همسر اوست...”
Alain-Fournier, Le Grand Meaulnes

Xavier de Maistre
“چه شکوهمند است طرحی نو درانداختن و یکباره گام نهادن در جهان دانشمندان، با اکتشاف نامه ای در دست، درست همچون ستاره ای دنباله دار که ناگهان در آسمان می درخشد!.”
Xavier de Maistre, Voyage autour de ma chambre

Xavier de Maistre
“چشم انداز طبیعت و تامل در آن، چه در یک قاب و چه در هزار و یک قاب، شاهراه لذت را در برابر خرد آدمی می گشاید. دیری نمی گذرد که پرنده ی خیال بر فراز این اقیانوس لذایذ بال می گسترد و بر شمار و شدت آن می افزاید. هزار احساس رنگارنگ در هم گره می خورند و با هم یکی می شوند و لذایذی نو پدید می آورند. رویای شکوه با تپش های عشق می آمیزد. عزت نفس دست به سوی نیکوکاری دراز می کند و نیکوکاری شانه به شانه ی عزت نفس گام بر می دارد. مالیخولیا گهگاه حریر مجلل خویش را بر سرمان می کشد و اشک هایمان را به لذت بدل می سازد.”
Xavier de Maistre, Voyage autour de ma chambre

Henri Troyat
“تورگنیف به ملاقات فلوبر می شتافت چه در گوشه ی انزوایش در خانه ی کرواسه چه در آپارتمان کوچک پاریسیش در خیابان موریو که به سبک الجزایری تزیین شده بود و پنجره هایش رو به پارک مونسو باز می شد. یکشنبه ها مهمانی های پر غوغایی در آنجا بر پا می شد که تورگنیف (( مسکویی خوب))، دوده، زولا، ادمون دوگنکور، موپاسان،... گرد هم می آمدند. فلوبر عبا بر تن و کلاه فینه ای بر سر از آنان پذیرایی می کرد. در میان آنها آزادی عمل و آزادی اندیشه و آزادی بیان بسیار گسترده ای حکمفرما بود.”
Henri Troyat, Turgenev

Anatole France
“من خود شیفته ی خرد هستم، ولی نسبت به آن تعصبی ندارم. عقل راهنما ی ما و چراغ راه ما است، ولی اگر از عقل خدایی بسازید، کورتان می کند و شما را به جنایت وا می دارد.”
Anatole France, The Gods Will Have Blood

André Gide
“من آن سرمستی را نیز شناخته ام که آدمی را وا می دارد که خود را، بهتر، بزرگتر، احترام آمیزتر، با تقواتر و غنی تر از آنچه هست بپندارد.”
André Gide, LES NOURRITURES TERRESTRES, THESEE, LA BILLE ET LA LECON DE PIANO ANDRE GIDE

André Gide
“من از هر چیزی که انسان را کوچک کند، از هر چیزی که بکوشد خردمندی و اعتماد و تیزهوشی او را کاهش دهد بیزارم. زیرا نمی پذیرم که خردمندی، همیشه با تأنی و عدم اعتماد همراه باشد.”
André Gide, Les Nourritures terrestres & les Nouvelles nourritures [The Fruits of the Earth & Later Fruits]

André Gide
“▾
من از هر چیزی که انسان را کوچک کند، از هر چیزی که بکوشد خردمندی و اعتماد و تیزهوشی او را کاهش دهد بیزارم. زیرا نمی پذیرم که خردمندی، همیشه با تأنی و عدم اعتماد همراه باشد.”
André Gide, Les Nouvelles Nourritures terrestres