روزگار غریبی است نازنین! تو کار خودت را می کردی، می گذاشتی بقیه هم به کار خودشان می رسیدند.
نقدی کوتاه بر روایت احمد شاملو از اشعار حافظ
صاحب خانه در میان همهمه مهمانان بی تاب و گرسنه با صدای بلندی گفت: «بفرمایید شام!» چون دور میز شام صندلی نچیده بودند و تعداد مهمانان زیاد بود، گوشه ای به رسم ادب ایستاده بودم تا نخست خانم ها غذایشان را بکشند که جوانی نوزده ساله از اقوام که به گفته مادرش پله های «مرد شدن» را سه تا یکی طی می کرد با گام هایی استوار و هدفمند به سمت من آمد.
مادرش با افتخار می گفت که پسرش دیگر مرد شده است چون خودش تاکسی گرفته و رفته دانشگاه ثبت نام کرده. با خودم که فکر کردم دیدم جز خانه و ماشین زیر پا و پول توجیبی و غذا و پوشاک و هزینه تحصیل، خانواده اش هیچ حمایت دیگری از او نمی کنند و با مادرش هم نظر شدم که پسرش دیگر مردی شده است ماشاالله!
این گل پسر حسابداری می خواند و مادرش معتقد است که او در همه هنرها به خصوص هنرهای نمایشی و ادبیات توانایی و استعداد عجیبی دارد. حتما هم همینطور است هرچند که کور شوم اگر حتی یک جمله مکتوب از او خوانده باشم. ای کاش هنوز هم «یکی بود، یکی نبود» را منتشر می کردم که در آن صورت حتما این گل پسر را برای مصاحبه دعوت می کردم تا در بخش «یک فنجان چای داغ» منتشرش کنم. (حاشیه: آقای جوان، تصدقت! این همه اسم بود برای برنامه شما، چرا این اسم آخر؟ هرجا گفتم ستون «یک فنجان چای داغ»، دوستان گفتند از برنامه رامبد جوان برداشته ای؟ هیچ کسی هم نگاه نکرد ببیند که یک سال پیش از برنامه شما، از این اسم استفاده کرده بودم.)
القصه، این گل پسر آمد و گفت: «عمو! استاد حمیدی را که حتما می شناسید!؟» (حاشیه: آنقدر سنم بالا رفته که یک عده به من می گویند عمو!) حرفش را بریدم:«نه! نمی شناسم» با کمی دلخوری گفت:«چطور نمی شناسید!؟ استاد داستانویسی من است.» پرسیدم:«استاد داستانویسی تو را من از کجا باید بشناسم؟» گفت:«آخر همه او را می شناسند!» پرسیدم:«همه آنهایی که او را می شناسند، تصادفا شاگردش نیستند؟» غم عجیبی چشم های گل پسر را پرکرد.
ترسیدم آن مرد نوخاسته به سرعت غم را در چشمانش میعان کند و اشکش سرازیر شود که میانه را گرفتنم:«حالا فرض کن نشناختن استادت از سر بی سوادی من است، چه می خواستی بگویی؟» دوباره سردماغ شد و گفت:« استاد حمیدی گفتند که ما باید ضد داستان را از شعر حافظ بیاموزیم!»
سوالش آنقدر بی راه بود که نمی دانستم چه بگویم که خدای نکرده دوباره ابر غم بر رخ این نوخاسته مرد سایه نیاندازد. با خودم گفتم حتما حضرت استاد جواب این سوال را هم داده اند و خود گل پسر جوابش را می داند و دیگر نمی خواهد که من اظهار نظری بکنم که این مرد جوان غمگین بشود و برود به مادرش بگوید و مردم زیر لب بگویند مردکه از هیکل و سن و سالش خجالت نمی کشد، سر به سر بچه می گذارد! گفتم:«خوب استادت نگفت کجای حافظ را باید بخوانی؟»
چشم هایش برقی زد و با خوشحالی گفت:«نه! گفت این یک تحقیق است. بروید و پیدا کنید. من از رامین پرسیدم، او هم گفت شما حتما می دانید، آمدم از شما بپرسم.» آخر چه می گفتم:«استاد شما نگفت که ضد داستان چیست؟» عالمانه جواب داد:« استادمان گفت هرچه که داستان نبود، ضد داستان است!» پرسیدم:«الان من و تو که با هم حرف می زنیم، داستان نیست! پس باید ضد داستان باشد.» دیدم به فکر فرو رفت. سعی کردم روشن تر منظورم را برسانم:«ضد داستان در بستر داستان تعریف می شود. به دلیل ساختار ادبیات داستانی ما، جایگاه زیادی هم به عقیده من در ادبیات فارسی ندارد، مخصوصا در ادبیات داستانی کلاسیک که روایت محور است. تا جایی هم که می دانم، غزل کلاسیک، داستان گو نیست و داستانی را هم در غزلیات حافظ به یاد ندارم.
احساس کردم چیز زیادی از حرف هایم دست گیزش نشد، مثل آدمی که می خواهد چیزی که در گلویش گیر کرده است را به بیرون پرت کند، فریاد خفه ای زد:«ولی استاد حمیدی گفت که احمد شاملو گفته که هیچ کسی حافظ را نشناخته و چون ما باید راه استاد شاملو را برویم باید همه جنبه شعر حافظ را بشناسیم؛ مخصوصا آن جنبه هایی را که استاد شاملو به آن ها اشاره ای نکرده بود.»
پرسیدم:«این که گفتی ربطی به ضد داستان نداشت. با این حال تو نقدهایی را که بر تصحیح احمد شاملو نوشته شده است را خوانده ای؟» گفت :«نه!» گفتم:«مقدمه تصحیحش را خوانده ای؟» سرش را تکان داد! ادامه دادم:« می دانی که یکی از بدترین تصحیح های موجود است؟» هنوز زمان واکنشی به حرف من پیدا نکرده بود که صدای غرشی، سرم را از صورت رنگ پریده اش به سمت صدای مهیبی چرخاند که به سرعت به ما نزدیک می شد.
آن گردبادی که داشت با سرعت به سمت من می آمد، مردی میان سال از اقوام ما بود که دیگر داشت وارد پیری می شد. موهایش را رنگ می کرد ولی شقیقه هایش را دست نمی زد تا دیگران فکر کنند که موهایش را رنگ نکرده است. این را همه خانم های فامیل جز زنش می گفتند وگرنه من که عقلم به این چیزها نمی رسد! بشقابش را از زرشک پلو با مرغ پر کرده بود و فکر کنم صبر نکرده بود تا خانم ها اول غذایشان را بکشند.
برافروخته بود و هر چه به من نزدیک تر می شد، دانه های عرق روی صورتش بیشتر معلوم می شدند. در آن گرما کتش را درنیاورده بود ولی گره کرواتش را شل کرده و دکمه بالای پیراهنش را باز کرده بود. وقتی که به من که رسید دیگر داشت فریاد می زد: «احمد شاملو بی بدیل بود، بهترین شاعر قرن اخیر بود، ...» قطره های آب دهانش را روی پوست صورتم حس می کردم و بر شیشه عینکم می دیدم.
پس از مدتی فحش خوردن، با صدایی کش دار و شبیه ناله گفتم:« ولی این ها حرف های من نبود! این نظر حافظ شناسان برجسته ای مثل بهاالدین خرمشاهی ...» فعل جمله در دهانم ماند! دوباره طوفانی از فریاد و شکایت، همراه با بارش آب دهان به سوی من حمله کرد:«آنها همه حسود بودند، دستشان با پاسدارها توی یک کاسه بود تا شاملو را خانه نشین کنند، دستشان می رسید او را اعدام می کردند...»
جدا از آن که حوصله این بحث را نداشتم، از بوی غذا آب دهانم راه افتاده بود و می خواستم هرچه زودتر به زرشک پلو با مرغ برسم. با بی حوصلگی گفتم:«ولی این کتاب که برای اولین بار سال 54 منتشر شده است، سه سال قبل از انقلاب!» کمی طوفان فروکش کرد اما دوباره اوج گرفت.
هر چه می خواستم از آن گفتگو ناخوشایند آن هم در جمعی خانوادگی فرار کنم و زودتر به غذا برسم امکانش پیش نمی آمد. تلاش می کردم که به این قوم و خویشم بفهمانم که اگر تو فکر می کنی پسرخاله احمد شاملو هستی، من فکر نمی کنم که دشمنش هستم. فقط و فقط نسبت به روش تصحیحش انتقاد دارد. اما نمی شد که نمی شد!
دست آخر از تصدق سر گل پسر، شامم را با فریاد های «وا شاملوا» زهر مار کردم! از این ماجرا چند سالی گذشت تا این که چند روز پیش بر حسب اتفاق گل پسر را دیدم که دیگر از مردانگی زبانزد خاص و عام شده بود چون تنهایی تاکسی گرفته و رفته دانشگاه و در دوره کارشناسی ارشد نام نویسی کرده بود.
شهرت گل پسر در هنر کم از مردانگی نیست. او که سه سال به صورت فشرده در کلاس های درس استاد حمیدی حضور داشته است، با اجازه جناب استاد، یکی از کلاس های نقد ادبی را اداره کند و به هنرجویان مشتاق، نقد ادبی می آموزد. او پس از آن که توانست سر از «ضد داستان» در غزلیات حافظ درآورد، اکنون به دنبال کشف جریان سیال ذهن در غزلیات حافظ است.
به من گفت که رفته و روایت احمد شاملو از حافظ را خوانده است و به این نتیجه رسیده که هیچ کسی در تاریخ بهتر از شاملو حافظ را نشناخته بود. پیش خودم گفتم بد نیست یادداشتی در این مورد روایت شاملو از حافظ بنویسم.
روایت شاملویی حافظ
صادق هدایت در نقد شناختی ادبیات کلاسیک دست به ابتکاری زد و با توجه به شناختی که از شخصیت خیام ارائه کرد، دست به تصحیح رباعیاتش زد. احمد شاملو هم تلاش می کند تا با بهره گیری از همین روش، یعنی با تصویر کردن شخصیت حافظ، غزل های او را تصحیح کند. (من نخواندم جایی که او چنین ادعایی کرده باشد و این باور من است)
اگر کسی بدون در نظر گرفتن دیگر عوامل موثر در نقد، به نظریه احمد شاملو در نقد غزل های حافظ نگاهی بیاندازد، بی گمان این نظریه قابل قبول می نماید. هرچه باشد خیام چهارصد سال پیش از حافظ می زیسته است و با در نظر گرفتن فاصله زمانی، تصور این است که دانسته های ما از حافظ بیش از خیام است.
شاملو معتقد است که حافظ در زمان خود بسیار شناخته شده بوده است و می نویسد: «شهرت او در عصر خود وی نیز نکته یی آشکار است و می تواند از دامنه وسیع نسخه هایی که از غزل های او برداشته اند و در آفاقی که سخن فارسی را خریدار بوده دست به دست مر گردانده اند مقیاسی به ما دهد» و این بیت از حافظ را به روایت خود شاهد می آورد:
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که تحفه سخنت میبرند دست به دست
هرچند که با این دیدگاه مخالفم، اما برای تقویت دیدگاه شاملو این را بیافزایم که در مقدمه چاپی نسخه دهلی، مصححان استدلال و نتیجه گیری مشابهی داشته اند و به این بیت اشاره می کنند:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
او تلاش دارد تا با تبیین شخصیت حافظ، نمادگرایی موجود در شعر حافظ را معنی کند و هر نماد را نشان مشخصی در پالایش درونمایه بگیرد. علاوه بر این روش که اساس تصحیح بر آن استوار است، شاملو تلاش می کند تا با ارائه روایت های مختلفی که در نسخه های گوناگون موجود است، به گمان خود به ترتیب درستی از ابیات دست یابد. (نسخه شناسی) او برای رسیدن به این هدف دو روش پیشنهاد می کند: یکم مقایسه نسخه های گوناگون و دوم پردازش مفهوم هر بیت و ایجاد همبستگی معنایی بین ابیات.
در واژه گزینی ها هم نقش شخصیت شاعر، بسیار مورد تاکید شاملو است. برای نمونه او در مقدمه روایت خود از حافظ به بیت زیر اشاره می کند:
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
او پیشنهاد می کند که ساقی در آغاز مطلع غزل نامربوط است! او می نویسد که ساقی خوشخو و همیشه یار مهربان حافظ را با طامات و خرافات چه کار؟ به گفته خودش، با وجود این که همه نسخه هایی را که در دسترس داشته است(چهل نسخه)، این را ساقی ضبط کرده بودند اما او بر آن شده است تا آن را به صوفی تغییر دهد چون «همه چیز به جا می افتد»
نقد روایت شاملو
ای کاش چنین نمی بود اما دانسته های ما از حافظ به مراتب کمتر از خیام است به دو دلیل: دلیل نخست این که ایران در زمان خیام در آرامش نسبی بوده است در حالی که در دوران حافظ ایران به شدت آشوب زده بود. میزان و کیفیت نوشته های بدست آمده از دوران خیام خود گواهی بر این ادعاست که به مراتب بیشتر از دوره حافظ است. دیگر این که خیام در دوران خود بسیار شناخته شده بود حال آن که بر خلاف باور شاملو، من اعتقاد ندارم که حافظ ذره ای از شهرت خیام را در دوران حیاتش داشته باشد.
زمانی که هدایت شخصیت خیام را تصویر می کند، با توجه رباعیاتی است که بدون شک از خیام است. (با توجه به منابعی جز رباعیات منسوب به خیام. مانند نوشته های نجم الدین رازی) هدایت، خیام جوان و پیر را نشان می دهد؛ خیام دانشمند و شاعر را هم! و نشان می دهد که خیام در جوانی و پیری یکسان می اندیشیده است. نشان می دهد که اندیشه دانشمندانه او و دید شاعرانه اش هم راستایی دارند و آنگاه دست به نمادشناسی می زند.
روش شاملو از بنیان نادرست است. زمانی که کسی دست به تصحیح می زند باید همه آن مجموعه را با دید تردید بنگرد. در آغاز تصحیح شاملو بر چه اساسی می خواهد شخصیت و جهان بینی حافظ را کشف کند؟ برخلاف هدایت که از منابعی غیر از خود رباعیات خیام برای رسیدن به اشعاری که متعلق به خیام می داند بهره گرفته است، شاملو می خواهد از غزل هایی بهره بگیرد که هنوز درستی یا نادرستی آن بر خود او معلوم نیست!
از دیگر مشکلات تصحیح شاملو این است که تصور می کند حافظ همواره یک روند فکری مشخص داشته است. شواهد بسیاری نشان می دهد که حافظ برخلاف باور شاملو هرگز از یک روند مشخص فکری پیروی نمی کرده است. یک نمونه بسیار ساده بیان می کنم:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
با توجه به سبکشناسی غزل می شود حدس زد که حافظ جوان باید آن را سروده باشد. با نگاهی بسیار مذهبی اشاره به پایان ماه رمضان دارد. اکنون به بیت دیگری در باره ماه رمضان از حافظ نگاهی بکنیم که با توجه به سبک شناسی غزل، این را باید حافظ میانسال یا پیر سروده باشد:
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال ماه به دور قدح اشارت کرد
نه تنها مذهبی نیست، که نمادهایی که گروهی آن را دهری می خوانند و من دوست دارم آنها را نمادهای خیامی بنامم در آن نمایان است و بسیار هم ضد دین است. به همین سادگی بنیان تلاش شاملو در تصحیح حافظ برای من فروریخت.
شاملو در یک سخنرانی در آلمان می گوید که از سعدی دلزده است. اگر از سعدی دلزده نبود و غزل قرن هفتم را درست می خواند و آن را با غزل حافظ مقایسه می کرد، شاید هرگز این چنین دست به ترتیب بیت های غزل ها نمی زد. غزل قرن هفتم، خاصیت هبستگی معنایی دارد. اصولا غزل، پیش از حافظ دارای یک همبستگی معنایی درونی است. این دقیقا تغییری است که حافظ در غزل خود می دهد و جهان غزل را دگرگون می کند.
غزل های حافظ در میانه و پایان عمر به سوی تک بیت هایی می روند که هر یک معنایی جدا دارند. این ابتدایی ترین شناخت در سبک شناسی غزل را شاملو اگر نگویم نمی دانسته است، دست کم نادیده می گیرد.
در پایان هم دوست دارم به پیشنهاد شاملو نگاهی بیاندازیم که در بیت زیر پیشنهاد کرد به جای ساقی، باید صوفی گذاشت تا به گفته خودش همه چیز به جا افتد!
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
او می نویسد که در چهل نسخه ای که داشته است همگی، آن را ساقی ضبط کرده اند ولی ساقی را با خرافه و طامات چه کار! پس برخلاف همه نسخه ها او صوفی را از خودش می گذارد، به این تصور که کشفی بزرگ کرده است. اگر شما در تصحیح چنین کنید، چه تفاوتی با نسخه بردارانی داشته اید که به سلیقه خود از متن می کاستند و یا بر آن می افزودند؟
ادعای شاملو کاملا مردود است. بیایید نگاهی به معنی شعر بیاندازیم: حافظ ساقی را فرا می خواند چرا که صبحدمان بهار است (لاله سرخ رنگ که در دشت فارس در زمان بهار می روید، در سحرگاهان پر از شبنم می شود و چون گلبرگ های لاله سرخرنگ هستند، شبنم درون آن به رنگ سرخ دید می شود، به مانند می یا شراب. شرابخواران را آن زمان، وقت صبوحی است. همچنین که زمان نماز صبح نیز هست که من تصور می کنم اشاره او به طامات و خرافه از آن بابت است.) حافظ، ساقی را فرا می خواند چون دوست دارد در آن سحر، بجای خواندن نماز صبح، شرابخواری کند و نمی خواهد نماز گزارد.
او در این استعاره شگفت انگیز از گل استفاده می کند که نشان از زمان خوش ولی زودگذر است. حافظ می داند که زمان خوشی زود می گذرد پس ساقی را فرا می خواند تا شراب مهیا کند تا کامشان شاد شود. چرا باید صوفی را فرابخواند؟ صوفی دقیقا باید اینجا چه کند؟
یکی از آن چیزهایی که در خواندن حافظ خواننده و منتقد را یاری می کند، تکرار مفاهیم است. در غزلی دیگر حافظ دقیقا همین مفهوم را در دو بیت آورده است:
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن
...
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
این دو بیت را در یاد داشتم. اگر بگردید ده ها مفهوم مشابه را خواهید یافت. شاملو شوربختانه نتوانسته مفهوم غزل را بازیابد و از همین رو چنین اشتباه فاحشی را کشفی بزرگ می پندارد و این روش نادرست و درک سطحی در معنی غزل حافظ را در تمام تصحیح خود بسط می دهد.
تصور می کنم همین چند خط مختصر، استدلال محکمی در رد روش تصحیح احمد شاملو باشد. احمد شاملو از دید من تاثیر فراوانی در زبان شعری داشته است و از این رو بسیار مهم است اما او توان و دانش کافی برای نقد ادبی را هرگز و هرگز نداشت. ای کاش احمد شاملو کار خودش را می کرد و می گذاشت دیگران هم کار خودشان را بکنند.
اشکان انصاری
تیرماه 1395
پ ن از آنجایی که رسم شده است در ایران به همه برمی خورد، اسم استاد گرامی را تغییر دادم و گذاشتم حمیدی که پس فردا کسی مدعی نشود من به علم و ادب این سرزمین خیانت کرده ام
صاحب خانه در میان همهمه مهمانان بی تاب و گرسنه با صدای بلندی گفت: «بفرمایید شام!» چون دور میز شام صندلی نچیده بودند و تعداد مهمانان زیاد بود، گوشه ای به رسم ادب ایستاده بودم تا نخست خانم ها غذایشان را بکشند که جوانی نوزده ساله از اقوام که به گفته مادرش پله های «مرد شدن» را سه تا یکی طی می کرد با گام هایی استوار و هدفمند به سمت من آمد.
مادرش با افتخار می گفت که پسرش دیگر مرد شده است چون خودش تاکسی گرفته و رفته دانشگاه ثبت نام کرده. با خودم که فکر کردم دیدم جز خانه و ماشین زیر پا و پول توجیبی و غذا و پوشاک و هزینه تحصیل، خانواده اش هیچ حمایت دیگری از او نمی کنند و با مادرش هم نظر شدم که پسرش دیگر مردی شده است ماشاالله!
این گل پسر حسابداری می خواند و مادرش معتقد است که او در همه هنرها به خصوص هنرهای نمایشی و ادبیات توانایی و استعداد عجیبی دارد. حتما هم همینطور است هرچند که کور شوم اگر حتی یک جمله مکتوب از او خوانده باشم. ای کاش هنوز هم «یکی بود، یکی نبود» را منتشر می کردم که در آن صورت حتما این گل پسر را برای مصاحبه دعوت می کردم تا در بخش «یک فنجان چای داغ» منتشرش کنم. (حاشیه: آقای جوان، تصدقت! این همه اسم بود برای برنامه شما، چرا این اسم آخر؟ هرجا گفتم ستون «یک فنجان چای داغ»، دوستان گفتند از برنامه رامبد جوان برداشته ای؟ هیچ کسی هم نگاه نکرد ببیند که یک سال پیش از برنامه شما، از این اسم استفاده کرده بودم.)
القصه، این گل پسر آمد و گفت: «عمو! استاد حمیدی را که حتما می شناسید!؟» (حاشیه: آنقدر سنم بالا رفته که یک عده به من می گویند عمو!) حرفش را بریدم:«نه! نمی شناسم» با کمی دلخوری گفت:«چطور نمی شناسید!؟ استاد داستانویسی من است.» پرسیدم:«استاد داستانویسی تو را من از کجا باید بشناسم؟» گفت:«آخر همه او را می شناسند!» پرسیدم:«همه آنهایی که او را می شناسند، تصادفا شاگردش نیستند؟» غم عجیبی چشم های گل پسر را پرکرد.
ترسیدم آن مرد نوخاسته به سرعت غم را در چشمانش میعان کند و اشکش سرازیر شود که میانه را گرفتنم:«حالا فرض کن نشناختن استادت از سر بی سوادی من است، چه می خواستی بگویی؟» دوباره سردماغ شد و گفت:« استاد حمیدی گفتند که ما باید ضد داستان را از شعر حافظ بیاموزیم!»
سوالش آنقدر بی راه بود که نمی دانستم چه بگویم که خدای نکرده دوباره ابر غم بر رخ این نوخاسته مرد سایه نیاندازد. با خودم گفتم حتما حضرت استاد جواب این سوال را هم داده اند و خود گل پسر جوابش را می داند و دیگر نمی خواهد که من اظهار نظری بکنم که این مرد جوان غمگین بشود و برود به مادرش بگوید و مردم زیر لب بگویند مردکه از هیکل و سن و سالش خجالت نمی کشد، سر به سر بچه می گذارد! گفتم:«خوب استادت نگفت کجای حافظ را باید بخوانی؟»
چشم هایش برقی زد و با خوشحالی گفت:«نه! گفت این یک تحقیق است. بروید و پیدا کنید. من از رامین پرسیدم، او هم گفت شما حتما می دانید، آمدم از شما بپرسم.» آخر چه می گفتم:«استاد شما نگفت که ضد داستان چیست؟» عالمانه جواب داد:« استادمان گفت هرچه که داستان نبود، ضد داستان است!» پرسیدم:«الان من و تو که با هم حرف می زنیم، داستان نیست! پس باید ضد داستان باشد.» دیدم به فکر فرو رفت. سعی کردم روشن تر منظورم را برسانم:«ضد داستان در بستر داستان تعریف می شود. به دلیل ساختار ادبیات داستانی ما، جایگاه زیادی هم به عقیده من در ادبیات فارسی ندارد، مخصوصا در ادبیات داستانی کلاسیک که روایت محور است. تا جایی هم که می دانم، غزل کلاسیک، داستان گو نیست و داستانی را هم در غزلیات حافظ به یاد ندارم.
احساس کردم چیز زیادی از حرف هایم دست گیزش نشد، مثل آدمی که می خواهد چیزی که در گلویش گیر کرده است را به بیرون پرت کند، فریاد خفه ای زد:«ولی استاد حمیدی گفت که احمد شاملو گفته که هیچ کسی حافظ را نشناخته و چون ما باید راه استاد شاملو را برویم باید همه جنبه شعر حافظ را بشناسیم؛ مخصوصا آن جنبه هایی را که استاد شاملو به آن ها اشاره ای نکرده بود.»
پرسیدم:«این که گفتی ربطی به ضد داستان نداشت. با این حال تو نقدهایی را که بر تصحیح احمد شاملو نوشته شده است را خوانده ای؟» گفت :«نه!» گفتم:«مقدمه تصحیحش را خوانده ای؟» سرش را تکان داد! ادامه دادم:« می دانی که یکی از بدترین تصحیح های موجود است؟» هنوز زمان واکنشی به حرف من پیدا نکرده بود که صدای غرشی، سرم را از صورت رنگ پریده اش به سمت صدای مهیبی چرخاند که به سرعت به ما نزدیک می شد.
آن گردبادی که داشت با سرعت به سمت من می آمد، مردی میان سال از اقوام ما بود که دیگر داشت وارد پیری می شد. موهایش را رنگ می کرد ولی شقیقه هایش را دست نمی زد تا دیگران فکر کنند که موهایش را رنگ نکرده است. این را همه خانم های فامیل جز زنش می گفتند وگرنه من که عقلم به این چیزها نمی رسد! بشقابش را از زرشک پلو با مرغ پر کرده بود و فکر کنم صبر نکرده بود تا خانم ها اول غذایشان را بکشند.
برافروخته بود و هر چه به من نزدیک تر می شد، دانه های عرق روی صورتش بیشتر معلوم می شدند. در آن گرما کتش را درنیاورده بود ولی گره کرواتش را شل کرده و دکمه بالای پیراهنش را باز کرده بود. وقتی که به من که رسید دیگر داشت فریاد می زد: «احمد شاملو بی بدیل بود، بهترین شاعر قرن اخیر بود، ...» قطره های آب دهانش را روی پوست صورتم حس می کردم و بر شیشه عینکم می دیدم.
پس از مدتی فحش خوردن، با صدایی کش دار و شبیه ناله گفتم:« ولی این ها حرف های من نبود! این نظر حافظ شناسان برجسته ای مثل بهاالدین خرمشاهی ...» فعل جمله در دهانم ماند! دوباره طوفانی از فریاد و شکایت، همراه با بارش آب دهان به سوی من حمله کرد:«آنها همه حسود بودند، دستشان با پاسدارها توی یک کاسه بود تا شاملو را خانه نشین کنند، دستشان می رسید او را اعدام می کردند...»
جدا از آن که حوصله این بحث را نداشتم، از بوی غذا آب دهانم راه افتاده بود و می خواستم هرچه زودتر به زرشک پلو با مرغ برسم. با بی حوصلگی گفتم:«ولی این کتاب که برای اولین بار سال 54 منتشر شده است، سه سال قبل از انقلاب!» کمی طوفان فروکش کرد اما دوباره اوج گرفت.
هر چه می خواستم از آن گفتگو ناخوشایند آن هم در جمعی خانوادگی فرار کنم و زودتر به غذا برسم امکانش پیش نمی آمد. تلاش می کردم که به این قوم و خویشم بفهمانم که اگر تو فکر می کنی پسرخاله احمد شاملو هستی، من فکر نمی کنم که دشمنش هستم. فقط و فقط نسبت به روش تصحیحش انتقاد دارد. اما نمی شد که نمی شد!
دست آخر از تصدق سر گل پسر، شامم را با فریاد های «وا شاملوا» زهر مار کردم! از این ماجرا چند سالی گذشت تا این که چند روز پیش بر حسب اتفاق گل پسر را دیدم که دیگر از مردانگی زبانزد خاص و عام شده بود چون تنهایی تاکسی گرفته و رفته دانشگاه و در دوره کارشناسی ارشد نام نویسی کرده بود.
شهرت گل پسر در هنر کم از مردانگی نیست. او که سه سال به صورت فشرده در کلاس های درس استاد حمیدی حضور داشته است، با اجازه جناب استاد، یکی از کلاس های نقد ادبی را اداره کند و به هنرجویان مشتاق، نقد ادبی می آموزد. او پس از آن که توانست سر از «ضد داستان» در غزلیات حافظ درآورد، اکنون به دنبال کشف جریان سیال ذهن در غزلیات حافظ است.
به من گفت که رفته و روایت احمد شاملو از حافظ را خوانده است و به این نتیجه رسیده که هیچ کسی در تاریخ بهتر از شاملو حافظ را نشناخته بود. پیش خودم گفتم بد نیست یادداشتی در این مورد روایت شاملو از حافظ بنویسم.
روایت شاملویی حافظ
صادق هدایت در نقد شناختی ادبیات کلاسیک دست به ابتکاری زد و با توجه به شناختی که از شخصیت خیام ارائه کرد، دست به تصحیح رباعیاتش زد. احمد شاملو هم تلاش می کند تا با بهره گیری از همین روش، یعنی با تصویر کردن شخصیت حافظ، غزل های او را تصحیح کند. (من نخواندم جایی که او چنین ادعایی کرده باشد و این باور من است)
اگر کسی بدون در نظر گرفتن دیگر عوامل موثر در نقد، به نظریه احمد شاملو در نقد غزل های حافظ نگاهی بیاندازد، بی گمان این نظریه قابل قبول می نماید. هرچه باشد خیام چهارصد سال پیش از حافظ می زیسته است و با در نظر گرفتن فاصله زمانی، تصور این است که دانسته های ما از حافظ بیش از خیام است.
شاملو معتقد است که حافظ در زمان خود بسیار شناخته شده بوده است و می نویسد: «شهرت او در عصر خود وی نیز نکته یی آشکار است و می تواند از دامنه وسیع نسخه هایی که از غزل های او برداشته اند و در آفاقی که سخن فارسی را خریدار بوده دست به دست مر گردانده اند مقیاسی به ما دهد» و این بیت از حافظ را به روایت خود شاهد می آورد:
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که تحفه سخنت میبرند دست به دست
هرچند که با این دیدگاه مخالفم، اما برای تقویت دیدگاه شاملو این را بیافزایم که در مقدمه چاپی نسخه دهلی، مصححان استدلال و نتیجه گیری مشابهی داشته اند و به این بیت اشاره می کنند:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
او تلاش دارد تا با تبیین شخصیت حافظ، نمادگرایی موجود در شعر حافظ را معنی کند و هر نماد را نشان مشخصی در پالایش درونمایه بگیرد. علاوه بر این روش که اساس تصحیح بر آن استوار است، شاملو تلاش می کند تا با ارائه روایت های مختلفی که در نسخه های گوناگون موجود است، به گمان خود به ترتیب درستی از ابیات دست یابد. (نسخه شناسی) او برای رسیدن به این هدف دو روش پیشنهاد می کند: یکم مقایسه نسخه های گوناگون و دوم پردازش مفهوم هر بیت و ایجاد همبستگی معنایی بین ابیات.
در واژه گزینی ها هم نقش شخصیت شاعر، بسیار مورد تاکید شاملو است. برای نمونه او در مقدمه روایت خود از حافظ به بیت زیر اشاره می کند:
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
او پیشنهاد می کند که ساقی در آغاز مطلع غزل نامربوط است! او می نویسد که ساقی خوشخو و همیشه یار مهربان حافظ را با طامات و خرافات چه کار؟ به گفته خودش، با وجود این که همه نسخه هایی را که در دسترس داشته است(چهل نسخه)، این را ساقی ضبط کرده بودند اما او بر آن شده است تا آن را به صوفی تغییر دهد چون «همه چیز به جا می افتد»
نقد روایت شاملو
ای کاش چنین نمی بود اما دانسته های ما از حافظ به مراتب کمتر از خیام است به دو دلیل: دلیل نخست این که ایران در زمان خیام در آرامش نسبی بوده است در حالی که در دوران حافظ ایران به شدت آشوب زده بود. میزان و کیفیت نوشته های بدست آمده از دوران خیام خود گواهی بر این ادعاست که به مراتب بیشتر از دوره حافظ است. دیگر این که خیام در دوران خود بسیار شناخته شده بود حال آن که بر خلاف باور شاملو، من اعتقاد ندارم که حافظ ذره ای از شهرت خیام را در دوران حیاتش داشته باشد.
زمانی که هدایت شخصیت خیام را تصویر می کند، با توجه رباعیاتی است که بدون شک از خیام است. (با توجه به منابعی جز رباعیات منسوب به خیام. مانند نوشته های نجم الدین رازی) هدایت، خیام جوان و پیر را نشان می دهد؛ خیام دانشمند و شاعر را هم! و نشان می دهد که خیام در جوانی و پیری یکسان می اندیشیده است. نشان می دهد که اندیشه دانشمندانه او و دید شاعرانه اش هم راستایی دارند و آنگاه دست به نمادشناسی می زند.
روش شاملو از بنیان نادرست است. زمانی که کسی دست به تصحیح می زند باید همه آن مجموعه را با دید تردید بنگرد. در آغاز تصحیح شاملو بر چه اساسی می خواهد شخصیت و جهان بینی حافظ را کشف کند؟ برخلاف هدایت که از منابعی غیر از خود رباعیات خیام برای رسیدن به اشعاری که متعلق به خیام می داند بهره گرفته است، شاملو می خواهد از غزل هایی بهره بگیرد که هنوز درستی یا نادرستی آن بر خود او معلوم نیست!
از دیگر مشکلات تصحیح شاملو این است که تصور می کند حافظ همواره یک روند فکری مشخص داشته است. شواهد بسیاری نشان می دهد که حافظ برخلاف باور شاملو هرگز از یک روند مشخص فکری پیروی نمی کرده است. یک نمونه بسیار ساده بیان می کنم:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
با توجه به سبکشناسی غزل می شود حدس زد که حافظ جوان باید آن را سروده باشد. با نگاهی بسیار مذهبی اشاره به پایان ماه رمضان دارد. اکنون به بیت دیگری در باره ماه رمضان از حافظ نگاهی بکنیم که با توجه به سبک شناسی غزل، این را باید حافظ میانسال یا پیر سروده باشد:
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال ماه به دور قدح اشارت کرد
نه تنها مذهبی نیست، که نمادهایی که گروهی آن را دهری می خوانند و من دوست دارم آنها را نمادهای خیامی بنامم در آن نمایان است و بسیار هم ضد دین است. به همین سادگی بنیان تلاش شاملو در تصحیح حافظ برای من فروریخت.
شاملو در یک سخنرانی در آلمان می گوید که از سعدی دلزده است. اگر از سعدی دلزده نبود و غزل قرن هفتم را درست می خواند و آن را با غزل حافظ مقایسه می کرد، شاید هرگز این چنین دست به ترتیب بیت های غزل ها نمی زد. غزل قرن هفتم، خاصیت هبستگی معنایی دارد. اصولا غزل، پیش از حافظ دارای یک همبستگی معنایی درونی است. این دقیقا تغییری است که حافظ در غزل خود می دهد و جهان غزل را دگرگون می کند.
غزل های حافظ در میانه و پایان عمر به سوی تک بیت هایی می روند که هر یک معنایی جدا دارند. این ابتدایی ترین شناخت در سبک شناسی غزل را شاملو اگر نگویم نمی دانسته است، دست کم نادیده می گیرد.
در پایان هم دوست دارم به پیشنهاد شاملو نگاهی بیاندازیم که در بیت زیر پیشنهاد کرد به جای ساقی، باید صوفی گذاشت تا به گفته خودش همه چیز به جا افتد!
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
او می نویسد که در چهل نسخه ای که داشته است همگی، آن را ساقی ضبط کرده اند ولی ساقی را با خرافه و طامات چه کار! پس برخلاف همه نسخه ها او صوفی را از خودش می گذارد، به این تصور که کشفی بزرگ کرده است. اگر شما در تصحیح چنین کنید، چه تفاوتی با نسخه بردارانی داشته اید که به سلیقه خود از متن می کاستند و یا بر آن می افزودند؟
ادعای شاملو کاملا مردود است. بیایید نگاهی به معنی شعر بیاندازیم: حافظ ساقی را فرا می خواند چرا که صبحدمان بهار است (لاله سرخ رنگ که در دشت فارس در زمان بهار می روید، در سحرگاهان پر از شبنم می شود و چون گلبرگ های لاله سرخرنگ هستند، شبنم درون آن به رنگ سرخ دید می شود، به مانند می یا شراب. شرابخواران را آن زمان، وقت صبوحی است. همچنین که زمان نماز صبح نیز هست که من تصور می کنم اشاره او به طامات و خرافه از آن بابت است.) حافظ، ساقی را فرا می خواند چون دوست دارد در آن سحر، بجای خواندن نماز صبح، شرابخواری کند و نمی خواهد نماز گزارد.
او در این استعاره شگفت انگیز از گل استفاده می کند که نشان از زمان خوش ولی زودگذر است. حافظ می داند که زمان خوشی زود می گذرد پس ساقی را فرا می خواند تا شراب مهیا کند تا کامشان شاد شود. چرا باید صوفی را فرابخواند؟ صوفی دقیقا باید اینجا چه کند؟
یکی از آن چیزهایی که در خواندن حافظ خواننده و منتقد را یاری می کند، تکرار مفاهیم است. در غزلی دیگر حافظ دقیقا همین مفهوم را در دو بیت آورده است:
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن
...
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
این دو بیت را در یاد داشتم. اگر بگردید ده ها مفهوم مشابه را خواهید یافت. شاملو شوربختانه نتوانسته مفهوم غزل را بازیابد و از همین رو چنین اشتباه فاحشی را کشفی بزرگ می پندارد و این روش نادرست و درک سطحی در معنی غزل حافظ را در تمام تصحیح خود بسط می دهد.
تصور می کنم همین چند خط مختصر، استدلال محکمی در رد روش تصحیح احمد شاملو باشد. احمد شاملو از دید من تاثیر فراوانی در زبان شعری داشته است و از این رو بسیار مهم است اما او توان و دانش کافی برای نقد ادبی را هرگز و هرگز نداشت. ای کاش احمد شاملو کار خودش را می کرد و می گذاشت دیگران هم کار خودشان را بکنند.
اشکان انصاری
تیرماه 1395
پ ن از آنجایی که رسم شده است در ایران به همه برمی خورد، اسم استاد گرامی را تغییر دادم و گذاشتم حمیدی که پس فردا کسی مدعی نشود من به علم و ادب این سرزمین خیانت کرده ام
Published on July 16, 2016 15:10
•
Tags:
شاملو-حافظ-نقد-ادبی
No comments have been added yet.